شعر کلام است و کلام را بشر، برای انتقال پیام آفریده است. ابزاری که آموختنی است و شاعر کسی است که خود را بر رفیع ترین سطح کاربرد آن بنشاند.
منظم کردن واژگان و حفظ اسلوب ظاهری، تنها بخشی کوچک است از رسالت شاعر. شاعر را باید به مثابه زمینی دانست که از هر حیث آمادگی و استعداد پرورش دانه را داشته باشد تا محصولی به بار آورد بایسته و شایسته.
آشنایی با فن شعر و شاعری؛ داشتن جهان بینی قوی، برخورداری از احساس ناب، داشتن جسارت، قوه تفکر قوی، توان خیال پردازی ، پیشینه فکری و ناخودآگاه قوی که منتج به محصولی هنری با بار فلسفی و عقیدتی لازم گردد، از لوازم شاعریست. مشغول شدن به فرمها و قوالب نوظهور و صد البته ناپایدار و یا تلاش و تقلا برای نام و نان آوردن، مصیبتی است که از پیشترها گریبان شعر را فشرده است و دست بردار نیست.
همان اندازه که مشغول شدن به فرمها و ظواهر فریبنده اما ناپخته و کم مایه ای که مدام در حال ظهور و انقراض است، ناپسند و نازیباست، دل بستن به کهنه الگوهایی که خوشایند مخاطبان و ذهن پویا و قدرتمند آنان نیست نیز نکوهیده است. زیرا همانگونه که پیشتر آمد، شعر کلام است و کلام، حامل پیام. حال پیامی که در قرن 21 باید به مخاطب امروزی منتقل شود و مورد پذیرش مخاطبان راستین شعر نیز باشد را باید جامه ای نو پوشاند که در خور آن باشد و صد البته این هنر شاعر است تا با ذکاوت و زیرکی تمام، در سایه بهره گیری از صنایع ادبی که گنجینه های ادب فارسی هستند، کلام را زینت بخشد و به مخاطبان ارائه دهد.
و اما نباید فراموش کرد که شاعران نمی بایست غلام حلقه به گوش مخاطبان باشند و تنها در باب خواسته ها و آمال آنان و در حد آموخته هایشان بسرایند و نه اینکه به مخاطبان نگاهی عاقل اندر سفیه داشته باشند که این دو آفت شعراند.
شاعر باید با هم افزایی با مخاطب خود و اعتلای اندیشه و شعرش، به مقامی دست یابد که کلامش را فراتر از گفتار عامیانه بیابند و در همین حال، واکنش های جامعه را نسبت به وقایع و حوادث دریابد. در این کش و قوس هاست که شاعر می تواند از نردبان ترقی بالا برود و به اوجی که منتهی الآمال اوست دست یابد. اوجی که جایگاه رفیع پیامبران ادب و فرهنگ است. اوجی که حافظ و مولانای بزرگ، سعدی و فردوسی کبیر، اخوان، شاملو، نیما و هزاران پیام آور دیگر بر سریر بزرگی و حشمت آن تکیه زده اند.