بعضی از دوست داشتنها فرق می کنه. نه می تونی دست برداری و نه می تونی فراموش کنی. هیچ راهی هم به فکرت نمی رسه. از طرفی هم نمی تونی برای یه لحظه اون رو از ذهنت دور کنی و به یادش نباشی...
بارش برف تند شده بود و ذرات درشت و سفید آن معلق زنان و سبک بال روی شیشههای ماشین مینشست. هر دو پشتی صندلیها را خواباندند و در گرمای مطبوع و خلسه آور بخاری به ریزش برف مقابل خود چشم دوختند. باهم هیچ حرفی نمیزدند و در خاطرات گذشتهی خود غوطهور شدند. برف کاملاً شیشههای ماشین را پوشاند و آنها را از دید همهی دنیا مخفی کرد...