بسم الله الرحمن الرحیم
تجلی انسان کامل در افق اندیشه انیشتین
انیشتین دانشمند تأثیرگذار قرن بیستم و از معدود فرهیختگانی
است که دانشمند شناخته شده همه قشرهای جامعه محسوب می شود یگانه فیزیکدان
مشهوری که عام و خاص در شناخت وی حداقل به لحاظ اسمی شرکت دارند، انیشتین
در آغاز قرن بیستم با ارائه دو نظریه انقلابی با عنوان نظریه نسبیت خاص و
نسبیت عام تحولی خاص در اندیشه بشر بوجود آورد و نه تنها در عرصه نسبیت و
کیهان شناسی که ساختار بزرگ مقیاس را شامل می شود بلکه در فیزیک کوانتم هم
ایده ها و نظریات و مقالات در خور و تأثیرگذاری را ارائه داد. ماکس یامر در
کتاب انیشتین و مذهب انیشتین را متأثر از افکار فلسفی امانوئل کانت و علی
الخصوص فیلسوفی چون اسپینوزا می داند که انیشتین علاوه بر اهتمام در
فراگیری دروس فیزیک و ریاضی عمیقاً تحت تأثیر فکری آنها قرار داشت و همین
تاثر موجبات رسیدن به دو نظریه نسبیت را فراهم نمود،پس شایسته است که کسانی
که در مورد شخصیت و تفکرات انیشتین تحقیق و پژوهش می کنند مبانی فلسفی این
دو فیلسوف را هم مورد توجه قرار دهند،اسپینوزا فیلسوفی کارتزین و یهودی
الاصل بود اما اهتمام وی به فلسفه های شرقی و تأثیرپذیری وی از عرفان،منجر
بدان شد که عقاید یهود در مورد خداباوری را مورد انتقاد قرار دهد پس لاجرم
حلول وجود خدا در جسم و یا انسان گونگی خدا را زیر سوال ببرد و گرچه تمایل
به مسیحیت پیدا کرده بود باز هم همین چالش در مورد الهیت عیسی (ع) وی را
قانع نکرده و پیرو مسلک خاص و عقایدی منحصر به فرد شد که خدا را نه به صورت
یک شخصیت انسان گونه که فقط در خدمت یک عده خاص باشد که برای گرفتن حاجت و
یا رفع بیماری و بدبختی دست به دامان آن می شدند و یا از ترس او یکسری
اعمال را انجام نداده و یا یکسری اعمال را انجام می دهند، نمی دید بلکه خدا
در مکتب اسپینوزا مفهوم بسیار گسترده داشت،در عقیده او خداوند جوهر جهان و
جنبه جاویدی جهان است و منبع و مجمع و منشاء موجودات است و اسپینوزا حیثیت
انشاء کننده و آفریدگاری او را با اصطلاحی خوانده است که آن را ذات ، ذات
سازنده (Nature nuturat) ترجمه می کنیم .
در عقیده اسپینوزا خداوند علت همه موجودات و موثر است و هیچ
موجودی و موثری جز بطفیل وجود او موجود نمی شود اما علیت او بر سبیل تعدی
نیست یعنی چیزی خارج از وجود خود ایجاد نکرده و علت بیرون از معلول نیست و
امری درونی است.
در تعریف اسپینوزا : خدا وجودی را می گوید که نامحدود مطلق
باشد که صفاتش بیشمار و هر صفتش حقیقی باشد جاوید و نامحدود و چنین ذاتی
وجودش واجب است ، اسپینوزا عنوان می دارد که هر چیزی وجود داشتنش قدرت است و
وجود نداشتنش عجز است پس در صورتی که وجودهای محدود یعنی ناقص را می بینیم
اگر منکر وجود کامل شویم معنی آن این خواهد بود که ناقص قادر و کامل عاجز
است و این سخن البته باطل است پس خدا جوهری است قائم بذات و جاوید و واجب
الوجود با صفات بیشمار و نامحدود و وجودش مبرهن بلکه بدیهی است پس او یکی
است بلکه ذاتی غیر از تعقل نمی توان کرد زیرا که او ذاتی است کامل یعنی
جامع همه صفات و حقیقت مطلق است و مطلق حقیقت است پس اگر جوهر دیگری غیر از
او قائل شویم هر صفت و حقیقتی برای او فرض کنیم ممکن نیست که آن حقیقت در
خدا نباشد ، پس لازم می آید که دو ذات دارای یک صفت باشند که این محال است
.
اسپینوزا می گوید :
"حکمای پیشین فلسفه خویش را از عالم خلقت آغاز می کردند و دکارت نفس خویش را مبداء علم گرفت اما من خدا را مبداء فلسفه یافتم"
در مسیر تحقیق اسپینوزا چنین آغاز می کند که من جویای خیر
حقیقی و خوشی دائمی گردیدم و دیدم خوشی و ناخوشی بسته به این است که شخص به
چه چیز دل بندد .
اگر دلبستگی او به چیزهای ناپایدار باشد چون از دستش رود
دچار غم و اندوه گردد و اگر دیگری را از آن برخوردار بیند موجب رشک و کین
شود و همه فسادها و دشمنی ها از همین جهت است اما آنکه مهرش بر چیزهای
پایدار باشد و نعمتی را دریابد که زائل شدنی نیست شادی و خوشی او بی آلایش و
جاودان خواهد بود.
پس به احوال مردم دنیا نظر کردم دیدم که آنها به دنبال لذایذ
حسی سر از پا نمی شناسند و در راه رسیدن به آن چه رنج ها کشیده و حتی جان
خود را به خطر می اندازند و وقتی به آن دست می یابند جز اندوه و افسردگی به
دنبالش چیزی وجود ندارد و عده ای را به دنبال مقام دیدم در این راه چه
دردسرها کشیده چه حق ها ناحق کرده و چقدر اندیشه شان را اسیر مسائل مختلف
کرده و چه عقایدی را عوامانه پذیرد و این با مذاق من خوش نیامد ، و به این
رسیدم که این امور را مقصد نباید قرار داد و فقط باید وسیله برای رسیدن به
چیز دیگر باشند. اما آن خیر چیست ، هر چه جستم دیدم هم نیک و بد ها به نسبی
هستند و مطلقی وجود ندارد و هر چیزی به جای خویش نیکوست پس عقل انسان نظام
حقیقی را که امور عالم تابع آن است در نمی یابد و مطلق ها را درک نمی کند ،
جز اینکه هر کسی حس می کند و معتقد می شود که در طبع انسان مرتبه کمالی
هست بالاتر از آنکه او خود دارد ، و رسیدن به آن کمال است بالاتر از آنکه
او خود دارد و رسیدن به آن مرتبه کمال مانعی ندارد پس خیر حقیقی چیزی است
که وسیله به آن کمال است و منظور من باید این باشد که خود را به آن کمال
برسانیم و تا بتوانیم مردم دیگر را هم در این امر با خود شریک سازم .
اسپینوزا راه تحصیل علم را به چند روش معرفی می کند:
" یکی اینکه دانش را از دیگری بیاموزی مثل علم به تاریخ ، یا
اینکه با آزمایش بدست آوری مانند اقسام علوم تجربی و بالاخره علم حقیقی
آنست که به وجدان و شهود حاصل شود و این علم است که خطا در آن راه ندارد و
چون با معلوم منطبق است موجب یقین است بلکه علم حضوری و ضروری است . این
قسم علم است که بر بسائط تعلق می گیرد نشانه محضش با خودش است و برای
اطمینان به درستی آن به نشانی خارجی نیاز نیست ، نخست باید آن علم صحیح را
دریافت سپس روش تحصیل علم را با قاعده آن علم صحیح منطبق ساخت تا علم بعلم
حاصل شود . معلوماتی که این قسم بدست می دهد دارای عوارض زمانی و شخصیات و
جزئیات نیستند چرا که آنها متغیرند و موضوع علم حقیقی نمی باشند ، کلیات و
امور انتزاعی هم نیستند چون امور انتزاعی و کلیات حقیقت ندارند زیرا که
کلیات صورت های اجمالی اشیاء هستند که چون انسان عاجز است از اینکه همه صور
اشیاء را در ذهن بگیرد بقوه خیال صورتی اجمالی و انتزاعی درست می کند و آن
را کلی می خواند و حقیقت می پندارد و حال آنکه حقایق معلوماتی هستند
چنانکه اشاره کردیم که بسیط و روشن و متمایزند و خیالی نیستند بلکه تقطعی
می باشند . بهترین وجه تحصیل علم پیدا کردن تعریف معلوم است که باید مشتمل
بر کنه حقیقت و ماهیت معلوم باشد. و تعریف صحیح هر چیز حقیقت آن است و در
ذهن و خارج یکسان است . پس باید تعریف هر حقیقت را دریافت و فکر خود را بر
نتایجی که از آن تعریف بدست می آید اعمال نمود و چون چنین کردیم بیان مطلب
صورت قضیه اقلیدسی پیدا می کند و از این جهت است که اسپینوزا فلسفه خود را
به این گونه در آورده است .
قبل از آنکه آرای انیشتین را نقد کنیم بر آن شدیم که ابتدا
ببینیم که انیشتین متأثر از چه فلسفه ای است که با گوشت خون او در آمیخته
است و منجر به ظهور نظریاتی چون نسبیت شده است ، همان طور که مشاهده شده
انیشتین تحت تأثیر یک فلسفه ای است که بوی اشراقی و وحدت وجودی از آن به
مشام می رسد ، فلسفه ای خاص که مطلق اصلی در عالم را خداوند و ذات باری
تعالی با ویژگی های خاص معرفی می کند ذاتی که در اصل وجود همه چیز است و
سایر ماسوا به قول اسپینوزا صفات او یا تجلی ذات او می باشند ، او عقل
مجسمی است که بر جهان حاکم است ، و شناخت وی از جمله اهداف انسان و رسیدن
به وی منش و رسم انسان را نمودار می سازد ، انیشتین با اتکاء به چنین فلسفه
ای و همرنگ شدن با اسپینوزا تعاریف خاصی از جهان و موجودات آن دارد ، آنچه
که از ایده های انیشتین بر می آید ، او به شدت متأثر از وجود ذات کامل
الهی است اما چون انیشتین خدائی که انسان شکل و حلول در انسان می کند را
خدا و آن ذات کامل نمی داند ، بلکه خدائی را چون اسپینوزا که کائنات تجلی
عظمت و قدرت اوست در فراسوی دید وی قرار دارد ، انیشتین ، اعتقاد به این
خدای کامل را مذهب کامل می داند ، و مذهبی که از روی ترس از وقایع زمینی یا
آسمانی بدان می پردازند و یا مذهبی را که صرفاً برای اینکه آرامش گر
درماندگان و ترساننده تبهکاران و پاداش دهنده نیکوکاران باشد و نگه دارنده
ارواح گذشتگان نیز از دایره خدا محوری حقیقی دور می داند به عقیده انیشتین
خدائی که در ادیان یهودی و مسیحی معرفی می شود یک خدای ، انسان گون است ،
که مردم برای رهایی از بدبختیها ، رفع بیماریها ، بدان متوسل می شوند در
حقیقت این خدای این ادیان ، انسان را خدائی نمی کند بلکه آنها خدا را زمینی
کرده اند ، به جای اینکه اعتقاد بدین خدا آنها را از قید و بند و اسارت
نفس خارج کند تا در افق های بالا و یا نگاهی فرا شخصی جهان را بنگرند آنها
خدا را پائین آورده اند محصور کرده اند زمینی کرده اند و پای جنگ ها و
خودبینی ها و تعصب ها را با تعریف غلط از خدا باز کرده اند ، مذهب انیشتین و
دین انیشتین دینی است که بدان �احساس مذهبی آفرینش می گوید� ، وی در
مصاحبه ای که در سال 1329 شمسی (1950) در یکی از مطبوعات انجام می دهد
صراحتاً می گوید :
�اینکه می گویند من به خداوند ایمان ندارم اشتباه محض است
کسانی که با مطالعه مقالات و تئوری های علمی من به این نتیجه رسیده اند ،
عقیده و نظر من را به کلی نفهمیده اندو به من خیانت کرده اند ، اگر این
اخبار اشتباه را پخش کرده اند ، و یا می کنند من به خداوند ایمان دارم و
وجداناً اظهار می کنم که هرگز در زندگی لامذهب نبوده ام �
انیشتین در معرفی مذهبی که به او اعتقاد دارد می گوید :
"در این مذهب ، فرد ، کوچک بودن آرزوها ، اهداف انسانی و جلال
خداوندی و نظم باشکوه در طبیعت را احساس می کند و وجود خود در این جهان را
مثل زندانی می دانم و می خواهد کل هستی را به عنوان واحد با معنی تجربه
کنم"
انیشتین با اتکا به فلسفه ای که بدان پایبند بوده به شدت به
دنبال این مساله بوده که در زندگی حساب مطلق ها و نسبی ها را از هم جدا کند
تا این دو با یکدیگر اشتباه نشوند ، مطلق ها آن چیزهایست که سایر مفاهیم و
ارزش ها نسبت به آن ها سنجیده می شود در عرصه فیزیک نظری این مطلق را سرعت
نور معرفی کرد و سایر مفاهیم را نسبت به آن اندازه گیری و تعریف نمود ، و
نظریه نسبیت خاص و بعد نظریه نسبیت عام را ارائه داد ، که در این نظریه حتی
مفاهیم بنیادین چون فضا و زمان و جرم را که از ارکان بنیادی فیزیک محسوب
می شوند ، را نسبی محسوب کرد مفاهیمی که تا آن زمان مطلق انگاشته می شد
مشخص شد که اشتباه گرفته شده بودند اما از جنبه تئوری های اجتماعی نیز
انیشتین به همین سیاق اعتقاد داشت در جامعه و مبانی انسانی هم مطلق هایی
وجود دارند و نسبی هایی و به عقیده انیشتین پیدا کردن این مطلق ها در زندگی
بسیار مهم است چرا که این مطلق ها هدف زندگی را تشکیل می دهند و به آن
معنی می دهند انیشتین می گوید :
� شخصی که زندگی خود و زندگی دیگران را بی معنی می داند ، او نه تنها بدبخت است بلکه قادر به زندگی کردن نیست.�
از نظر انیشتین رسیدن به هدف زندگی از مسائلی است که عقل بشر طبق گفته اسپینوزا قادر به تحلیل آن نیست ، او می گوید :
�حقیقت این است که به کمک آزمایش و تفکر روشن بهتر می تواند
از عقیده اش پشتیبانی کند، نقطه ضعف این عقل گرائی این است که عقایدی که
برای اعمال و ارزش گذاری ما لازم و تعیین کننده هستند فقط به وسیله این روش
پایدار علمی کسب نمی شوند . روش علمی فقط به ما یاد می دهد که چگونه اشیا و
واقعیت با یکدیگر مرتبط هستند و بر یکدیگر تأثیر متقابل می گذارند. اما از
طرف دیگر واضح است که شناخت آنچه هست ، راهی به آنچه باید باشد نمی گشاید
ما به شناخت واضح و کامل آنچه هست ، باز هم قدرت نداریم از این دانسته ها
نتیجه بگیریم که هدف سعی و کوشش ما انسانها در زندگی چیست؟...شناخت حقیقت
فی ذاته جذاب و زیباست ولی نمی تواند هدایت ما را در دست بگیرد و به همین
دلیل نمی تواند حتی حقانیت و ارزش آرزوی آدمی را برای میل به شناخت واقعی
حقیقت اثبات کند از اینجا می فهمیم درک عقل گرایانه وجود ما محدود است.�
با این تفاسیر که انیشتین ارائه می دهد که عقل را از رسیدن به
هدف نهائی زندگی و آنچه انسان باید باشد ناکارآمد می بیند ، پس به چه چیز
باید تمسک نمود ، انیشتین برای این مهم با اتکا به پیش زمینه عمیق فلسفی
خود دوباره مذهب را مطرح می کند اما با احتیاط عنوان می کند که �پی بردن به
این اهداف و ارزشهای اساسی و پایداری آنها در زندگی عاطفی فرد ، به عقیده
من مهم ترین وظیفه مذاهب در زندگی اجتماعی بشر می باشد.�
انیشتین عنوان می کند �اگر این اهداف اساسی را نتوان با عقل و
خرد استدلال کرد پس اعتبار آنها از کجا باید سر چشمه گیرد؟ جواب این سوال
این است که در هر جامعه سالم ، آنها به صورت سنت های قدرتمندی که بر رفتار ،
اعمال ، امیال و ارزشهای فردی اثر می کنند وجود دارد ، آنها مثل یک موجود
زنده وجود دارند بدون آنکه احتیاجی داشته باشند که تفسیری برای موجودیتشان
پیدا کنیم آنها از طریق استدلال به وجود نمی آیند بلکه از طریق وحی به
وسیله شخصیت های قدرتمند به وجود می آیند...عالی ترین اصول سعی و کوشش و
ارزش گذاری ما در سنت های مذهبی وجود دارند ، این هدف بسیار عالی است که ما
با نیروهای ضعیف خود نمی توانیم به طور کامل به آن نایل شویم این هدف را
می توانیم با توجه به مفهوم دین این گونه مطرح کنیم : باید به فکر شکوفائی
آزاد مسئولانه فرد باشیم به طوری که بتواند توانایی هایش را آزادانه و توأم
با شادی در خدمت اجتماعات بشری قرار دهد. پس این مطلق که معرفی می شود ،
رسالت انجام وظیفه است نه امیر شدن و حکومت کردن و غالب کردن خود به
جامعه."
انیشتین در سخنرانی خود در سال 1941 برای تشریح مذهب چنین می گوید :
"به جای اینکه سوال کنم مذهب چیست ؟ بهتر است بپرسم :� مشخصات
کمالات و ایده آلهای یک شخص مذهبی چیست ؟ به عقیده من ، شخص مذهبی با تقوا
کسی است که خود را از زنجیرهای آرزوهای خودخواهانه آزاد کرده و فقط برای
افکار و احساسات و کوششی ارزش قائل است که ارزش فوق شخصی داشته باشد ،
مسئله مهم ، یکی محتوای فوق شخصی و دیگری عقیده به مفهوم پر معنای قدرت
متعالی می باشد ،پس یک شخص مذهبی وقتی یک مومن واقعی است که شکلی در اهمیت و
ارزشهای متعالی فوق شخصی نداشته باشد ارزشهائی که نه می توانند به کمک عقل
استدلال شوند و نه احتیاجی به آن دارند...بنابراین مذهب کوششی است که
انسانها طی قرون متمادی برای کسب اطلاع واضح در مورد ارزشها و اهداف و نیز
برای تقویت و اثر بیشتر آنها انجام داده اند."
انیشتین در افق اندیشه خود مطلق اصلی را ذات باری تعالی و
کامل می داند و اتصال به او و غرق شدن در ذات کریمه او را منتهای اعتلای
انسان متعالی می داند ، و این انسان متعالی در همین اتصال ارزش ها و ضد
ارزش ها برایش نمود پیدا می کند ، انیشتین هرگز احساس شعف و وجدی را که در
درون خود دارد به کشف یک واقعیت مستند نمی نماید بلکه شعف و وجد او معلول
احساس گسترش ابعادی از روحش در جهان هستی می باشد . این گسترش و آزادی روح
در ارتباط علمی و جهان بینی و هنری در جهان هستی عنصر اساسی طبیعت روح است
که حال روحی ناشی از آن را شکوفائی و بهجت می نامیم . انیشتین با اتکا به
زمینه فلسفی خود و نگاه به بزرگانی چون اسپینوزا ، خدای خود را شناخت ،
مذهب را طبق همان قاعده که اسپینوزا ترسیم کرده بود تعریف نمود و به این
مسئله رسید که مطلق ها منحصر به مذهب است ، و این مطلق ها باید سرچشمه و
حیاتی داشته باشد ، در تعریف انیشتین مذهبی که بر اساس ترس و یا اصول
اخلاقی پایگذاری شده است ، مذهب کاملی نیست بلکه مذهبی راه گشاست که ،
تصفیه وجود انسانی از فساد و پلیدی ها را مقدمه ای برای شکوفائی روحی که در
مذهب ثالث متذکر شده اند عنوان می دارد ، مشاهده می شود که انیشتین می
گوید ، انسان با دریافت عظمت و جلالی که در ماورای امور و پدیده ها در
طبیعت و افکار وجود دارد ، وجود خود را یک نوع زندان می پندارد ، چنان که
می خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یک باره و به عنوان یک حقیقت
واحد در یابد . ملاحظه می شود که انیشتین با داشتن عالی ترین معلومات
فیزیکی امروز به نوعی جهان بینی متعالیه رسیده است . انیشتین همان احساس
والای آزادی روح را که از مسیر علم عبور کرده است ، با این عبارت تذکر می
دهد که او کوچکی آمال و هدفهای بشری و عظمت و جلالی را که در ماورای امور و
پدیده ها در طبیعت و افکار تظاهر می نماید حس می کند این همان احساس بسیار
شریف و والایی است که روح آدم با دریافت طبیعت اصلی روح خود در می یابد و
همه آمال و هدفهای بشری چه لذت بخش باشد و چه لذت بخش نباشد در برابر آن ،
چنان محقر و پست می نماید که آدمی وجود خود را نوعی زندان می پندارد.
آری ، انیشتین در برابر بزرگی روح و استعداد های آن چنین می
گوید ، نهایت امر ، برای کسی که با پیش گرفتن حرکت تکاملی توانسته است روح
خود را بر فراز هر دو زندان یعنی زندان نفس و زندان جهان به پرواز در آورد
، زندانی بودن موقعی قابل تصور است که یک حقیقت با عظمت تر از آن در آنجا
محبوس و گرفتار شده باشد و مسلم است که همان روح است ، این دو زندان دو
سیاه چاله نمی باشد بلکه دو محدوده رصدگاهی هستند که انیشتین هر لحظه می
تواند از آن محدوده به بی نهایت نظاره کند و در جذبه آن قرار بگیرد ، پس
مذهب انیشتین نه آن مذهب است که از انگیزه ترس و هراس به وجود آید و نه
انگیزه آن اخلاق ابتدائی است ، بلکه فرد مذهبی به تفسیر انیشتین فردی است
که ما فوق انگیزه ها و هدفهای مزبور حرکت می کند این فرد فردی چون علی بن
ابی طالب علیه السلام است که می فرماید � خداوندا ، من تو را نه به جهت طعم
و اشتیاق به بهشت می پرستم و نه به جهت ترس از کیفر دوزخ ، بلکه تو را
شایسته پرستش دیده و می پرستم � انیشتین به دنبال دینی است که خواهان حیات
معقول انسانهاست که وابسته به کمال برین است ، البته برای برخورداری از
حیات معقول لایروبی های درونی از لجن ها و کثافات حیوانی ضرورت دارد آری
عده ای تکامل یافته از انسانها مانند علی بن ابی طالب علیه السلام نه تنها
نیایش را بلکه حتی عبادت های لازم را هم برای بدست آوردن آرمانهایی که برای
یک انسان مطرح است انجام نمی دادند ، اگر چه آن آرمان بهشت و دوری از دوزخ
و عذاب الهی باشد بلکه آنان اقتضای موقعیت بندگی خود را در مقابل معبود
ازل و ابد دریافته بودند.
انیشتین به آن حالت روحانی بسیار شگرف که میان انسان ناچیز از
یک طرف و خداوند بزرگ از طرف دیگر رابطه و جذبه برقرار می سازد اشاره می
کند و تمام شور و شوق خود را راستای مسائل علمی را ناشی از همین جذبه می
داند . او می گوید :
�قوانین جهان هستی بسیار عقلانی و قانونمند هستند ، یعنی با
عقل می توان آنها را درک کرد ، من تصور نمی کنم دانشمندی وجود داشته باشد
که به این مسئله ایمان کامل نداشته باشد ، می توان این مسئله را به تمثیلی
تشریح کرد علم بدون مذهب لنگ است و مذهب بدون علم کور �
و در جای دیگر عنوان می دارد که :�اگر یکی از وظایف مذهب این
باشد که بشریت را در صورت امکان از زنجیر آرزوهای بی جا و هوس های خود
محورانه و بردگی آزاد کند استدلال علمی خواهد توانست از جهت دیگری به این
مذهب کمک کند هدف علم تنها این نیست که قوانین لازم برای ربط دادن و
پیشگویی کردن رویدادها را کشف کند بلکه هدف دیگر او این است که با کشف
قوانین جدید از کثرت به وحدت معقول نزدیک شود در این تلاش علم بشری
بزرگترین موفقیت ها را کسب خواهد کرد . هر چند باز در همین تلاشهاست که علم
، خود را در خطر سقوط در بعضی از اوهام قرار می دهد.
اما هر کس که طعم تجربه پیشرفتهای موفقیت آمیز را در این
زمینه چشیده باشد تحت تأثیر احترامی عمیق نسبت به تجلی عقل در این جهان
هستی قرار می گیرد . او به خاطر فهم عمیق خود از هوسها و امیال شخصی خود
دست بر میدارد و به این ترتیب در برابر عظمت عقل مجسم در جهان هستی به
چنان حالت متواضعانه ای دست پیدا می کند که هرگز یک انسان عادی نمی تواند
تصورش را هم بکند ،برای من چنین حالتی به مفهوم عالی کلمه خصلتی مذهبی دارد
، همچنین تصور می کنم که علم نه فقط انگیزه مذهبی را از پیرایش انسان گونه
بودن تصفیه می کند ، بلکه به ما کمک می کند که زندگی روحانی را بهتر درک
کنیم . هر چه تکامل معنوی بشریت جلوتر می رود ، من فکر می کنم که مذهب
گرایی اصیل با سعی و کوشش به معرفت عاقلانه می رسد و نه از مسیر ترس از
زندگی و مرگ . من عقیده دارم که روحانی ، اگر می خواهد وظیفه تربیتی و
متعالی خود را به بهترین وجه انجام دهد ، باید معلم واقعی شود �
در آن هنگام که انیشتین موقعیت واقعی خود را در جهان با عظمت
هستی درک می کند در حال نیایش بسر می برد ، در آن موقع که از آزادی طبیعی
که برای او استقلال در مقابل خدا نشان می دهد ، دست برداشته ، خود را مانند
تابلوئی بی اختیار در زیر دست نقاش ازل و ابد بر می نهد ، او در حال دعا
به سر می برد.
اگر می خواهید در امتداد زندگی آلبرت انیشتین لحظاتی را که از
جدی ترین هیجانات روانی بهره مند است مشاهده کنید خوب است که نیایش او را
مشاهده نمایید اگر می خواهید تمام شئون اصیل زندگانی او را درک کنید و
تفسیر نمائید به نیایش او جان دل بسپارید این اندیشه های با شکوه انیشتین
ما را به فکر وا می دارد و به یاد این فراز از سخن لرمانتوف می اندازد که :
�با دیدگان فروبسته لب بر جام زندگی نهاده و اشک سوزان بر
کناره زرین آن فرو می ریزیم ، اما روزی فرا می رسد که دست مرگ نقاب از
دیدگان ما بر می دارد و هر آنچه را که در زندگانی مورد علاقه شدید ما بود ،
از ما می گیرد ، فقط آن وقت می فهمیم که جام زندگی از اول خالی بوده و ما
از روز نخست از این جام جز باده خیال ننوشیده ایم �
انیشتین آنجا که که به زوال و فنای خود آگاه گشته و در می
یابد که زندگانی محدود و ناچیز او در مقابل عمر جهان هستی به منزله یک
ثانیه در مقابل میلیاردها قرون و اعصار می باشد ، نسیمی از ابدیت آنچنان
مشامش را می نوازد که عمر جهان هستی را به منزله ثانیه ای در مقابل ابدیتی
به ما نشان می دهد ، انیشتین به ما خاطر نشان می کند که در اقیانوسی از
جهالت غوطه وریم ، دانش ما در مقابل آن اقیانوس تاریک و بیکران حبابی ابهام
انگیز است که با اندک نسیمی نیست و نابود می گردد ، ولی انیشتین در لحظاتی
که به حباب ناچیز بودن دانش خود اعتراف می کند احساس می کند که در دریایی
از نور غوطه ور گشته است و مغزهای دانش همه جهان در اختیار او قرار گرفته
است آخر نه اینست که حباب ناچیز دانش خود را به علم بی نهایت خداوندی نسبت
داده است ؟ مرغ سبکبال روح انیشتین از تنگنای قفس تن رها گشته پر و بالی در
بی نهایت می گشاید ، اگر این پرواز صحیح بوده باشد دیگر برای روح او
برگشتن دوباره در زندان تاریک بدن و محبوس شدن امکان نخواهد داشت ، چرا که
روح انیشتین در آن حال که می خواهد از خانه محقر بدن به پرواز در آید ، این
کالبد خاکی را به صورت رصد گاهی در می آورد که به سوی بینهایت نصب شده و
هرگز دیده از نظاره بی نهایت نخواهد پوشید.
انیشتین ممکن است که در تفکرات علمی خود چشم به افق آسمان
دوخته باشد و از دایره محدود سیاهی چشم مردمک چشمش ، دیده را به آن فضا که
کرانه ای برای آن متصور نیست گردانیده باشد یا سر فرود آورده به نقطه ای
بسیار کوچکی از خاک و شن خاموش و حتی کوچکتر یا برگ درخت و شاخه گلی که
زیباییش را چراغی فرا راه او به سوی جمال ابدی گرفته باشد ، یا به پرواز
جوجه پرنده ای که به تازگی قانون تکاپو به سراغش آمده است خیره شده باشد ،
ممکن است فقط دستانش را از قعر چاه طبیعت بیرون آورده با سر انگشتان علم
روزنه هایی در سقف بسیار ضخیم جهان ماده به روی خود باز کرده باشد و یا
تنها به حرکت جزئی سر قناعت کرده باشد ولی در همه حال یک هدف بیشتر نداشته
است و آن این است که :
خداوندا ! مرغ ناچیز و محبوس در قفسی چشم به تو دوخته و با
لرزاندن بالهای ظریفش آماده حرکت به سوی تست نه برای آنکه از قفس تن پرواز
کند و در فضای بیکران هستی بال و پری بگشاید ، نه ، زیر زمین و آسمان با
آن همه پهناوری جز قفس بزرگتری برای این پرنده شیدا چیزی نیست . او می
خواهد آغوش بارگاه بی نهایت را به رویش باز کنی و به دیدار خویشت بخوانی ،
انیشتین از جمله متفکرین و نوابغ بزرگ عالم است که درک موقعیت خود را در دو
قلمرو انسان و جهان جدی تلقی نموده است از مشاهدات سطحی بالاتر رفته ، باز
بالاتر و بالاتر می رود ، اندکی از معلومات بطور موقت فریبش نداده است تا
آنگاه که به ناتوانی قطعی خویش آگاه می شود ، و با جمله
� ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار � (آل عمران آیه 191)
نیایش خود را آغاز می کند.
اما گروه دیگر از همین متفکرین هم بودند و هستند که نمی
توانند از دام خود فریبی با محدودیت معلوماتشان رهایی پیدا کنند می روند و
می روند تا به حفره های مسائل عالی هستی سر بکشند ، در آنجا به خیال خود با
ثبات و نفی های پی در پی مشغول می شوند ، میان مغز خود و آن مسائل کشاکش
بس شدیدی ایجاد می کنند ، در آن میان تنها خودشان را می بینند ، اگر آنان
هم خود را در راه ببینند و مانند اسب آب کش چشم بسته بدور خود بر نگردند
مناجاتشان در صورت اثبات و نفی و احتجاج بر می آید و محراب پرستش شان بشکل
(؟) جلوه می کند . اما انیشتین هوشیاری است میان مستان که سر تا پای وجودش
تفکرات و تصمیمات و اراده و آزادی وی رنگ اتصال و نیایش دارد . سرور و شعفش
تمام اندوه های مادی وی را تحت شعاع قرار داده است و مثل این شعر سعدی است
که :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
انیشتین کسی است که اتصال به خدا را وسیله فرار از قانون علت و
معلول و گریز از نظم و ترتیب نوامیس جهان هستی قرار نمی دهد بدان جهت که
به خوبی دریافته است که خداوند بزرگ این جهان با عظمت را برای کوشش و حرکت و
تلاش آفریده است ، انیشتین خود را از این هدف بزرگ کنار نمی کشد
تا در گردابهای جهل و اضطراب روحی غوطه ور شود ، او به خوبی دریافته بود که ما آدمیان مطابق الهی :
موجیم که آرامش ما در عدم ماست
ما زنده آنیم که آرام نگیریم
انیشتین به خدا اتصال دارد ، ولی اتصالش سرمایه اصلی خود را از آیه :
�و ان لیس للانسان الا ما سعی و ان سعیه سوف یری �(النجم آیه 29)
(نیست برای انسان مگر کوشش و عمل او ، به طور حتم نتیجه سعی و عمل خود او دیده خواهد شد )
انیشتین در یکی از سخنرانی های مذهب جبرگرایانه را به چالش می
کشد و می گوید :�چون کسی که به قانونمندی و اصل قانون علیت در جهان هستی
معتقد است نمی تواند تصور کند که ممکن است موجودی در بیشتر حوادث مانعی
ایجاد کند (و معجزه نماید) چنین شخصی با این فکر و اندیشه نه اعتقاد به
مذهب ترس دارد و نه به مذهب اخلاقی و اجتماعی ، خداوندی که فقط از روی
اعمال جبری انسان به او پاداش و جزا می دهد ، برای او مقبول نیست زیرا او
اعتقاد دارد که اعمال و رفتار انسان اگر جبری باشد تاثیرات و الزامات خارجی
و داخلی است ، پس او در برابر خداوند مسئول نمی باشد همان طور که یک جسم
به خاطر حرکاتش مسئول نیست به این دلیل کلیسا علم را سرزنش کردند که اصول
اخلاقی را زیر پا گذاشته است ولی این اتهامی که به او زدند صحیح نیست ،
اساس رفتار و اعمال اخلاقی فرد باید از روی اختیار و احساس همدردی ، تعلیم و
تربیت و رابطه اجتماعی باشد نه جبر و این احتیاجی به اصول مذهبی
جبرگرایانه ندارد ، بسیار غم انگیز است که انسان فقط به خاطر ترس از مجازات
و امید به پاداش بعد از مرگ به نیایش برخیزد.�
و در سخنرانی دیگری عنوان می دارد :� اگر تمام اعمال انسان
بدون اختیار تحت امر خدای جباری قرار دارد که همه چیز به فرمان او جریان
دارد و هر احساس و هر کوششی به اراده او انجام شده است ، و همه اعمال انسان
را نه انسان بلکه او انجام می دهد ، چرا انسان باید در برابر اعمال خود در
برابر او مسئول باشد ؟ چگونه می توان این خدائی که برای اعمالی که خودش
انجام داده انسان را مورد مجازات یا پاداش قرار داده عادل گفت ؟�
در جای دیگری خاطر نشان می کند که :
� هرچه اطلاعات انسان درباره نظم و قانونمندی پدیده های طبیعی
بیشتر می شود ، ایمانش به این مسئله محکم تر خواهد شد که در این نظم
قانونمند جایی برای علل دیگر پیدا نمی شود ، دیگر نه برای او اراده انسان و
نه اراده خداوند هیچ کدام به عنوان علت مستقل در پدیده های طبیعت مطرح
نیست ، بدون شک نمی توان خدای شخصی را که در پدیده های طبیعت دخالت دارند
از نظر علمی به معنی واقعی باطل دانست ، زیرا این آموزه ها می تواند همیشه
به حوزه هایی تعلق داشته باشد که شناخت علمی هنوز به آن راهی ندارند من فکر
می کنم چنین رفتار کشیشان نه فقط بی ارزش بلکه فاجعه انگیز هست . چون هر
عقیده ای که نتواند در روشنائی کامل عرض اندام کند و فقط قدرت داشته باشد
در ظلمت باقی بماند لزوماً تاثیر خود بر بشریت را از دست خواهد داد ، آن هم
با خسارت جبران ناپذیر پیشرفت بشریت . آموزه های مذهبی باید برای مبارزه
در تعلیم و تربیت اخلاقی چنان عظمتی داشته باشند که بتوانند عقیده بر مبنای
نوعی خدای شخصی و انسان گونه را که منشاء ترس و امید بود در زمانهای گذشته
قدرت کاهنان و جادوگران را زیاد کرده بود از بین ببرند ، آنها باید با
تلاش خود را به نیروهای خیر ، حقیقت و زیبائی ذاتی بشر مجهز کنند چنین کاری
بدون شک دشوارتر است اما دارای ارزش خیلی بیشتری است .�
به نظر انیشتین مذهب و اتصال به خدا برای او سه هدف بزرگ دارد :
هدف یکم : اینکه خداوندا ! برای من که تکامل مادی و معنوی را
در این زندگانی منظورکرده ام ، آگاهی عطا فرمای تا بتوانم علل محاسبه نشده
رویدادها را که از هر سو مرا احاطه کرده اند به حساب آورم و هر چه بتوانم
موانع را از پیش پایم بردارم و مقتضیات را انجام بدهم و اگر توانایی به
تشخیص مزبور نداشته باشم ، نعمت عظمای تسلیم به مشیت را چراغ راه زندگانی
ام فرمای تا خلاء و خللی در حیات محبوبم بوجود نیاید.
هدف دوم : نیرو گرفتن از ماورای طبیعت و بهره برداری از آن در جهت کاوش طبیعت
هدف سوم : در تماس نهادن بی نهایت کوچک یا بی نهایت بزرگ است که برای انیشتین ما فوق تمام آرمان ها و ایده آلها است.
با این تماس شگفت انگیز است که جهان برون و درون ، ماده و معنی هماهنگ می گردد.
ممکن است به این ایده انیشتین گروهی اعتراض کنند و بگویند :
" ما بدون اینکه در زندگی حالت گرایش به خدا داشته و خود را
با بی نهایت مواجه بسازیم ، می توانیم زندگانی لذت بخشی داشته باشیم . شاید
خود انیشتین هم با شما موافق باشد زیرا زندگانی بی اندوه زنبوران عسل را
به چشم خود دیده ایم ، نظم و ترتیب زندگانی موریانه ها تعجب همه دانشمندان
را بر می انگیزد لذتی که معتادان الکل و مواد مخدر در آن غوطه ورند خوشایند
است اگر چه برای امثال انیشتین قابل تصور نیست ، امواج بیکران لذت را که
در هنگام پیروزی ، زورگویان را سرتا پا فرا می گیرد ، انیشتین حتی در خواب
هم نمی توانست ببیند".
آیا واقعاً انیشتین لذایذ فوق را لذت می داند ؟ آیا انیشتین
زندگانی زنبور عسل و موریانه ای را ایده آل زندگانی جوامع معرفی می نماید ؟
مشخص است که اندیشمندانی چون انیشتین اگر ضرورتی برای زندگی انسانها روی
زمین در نظر گیرند و اگر این انسانها را همانند یک وسیله موسیقی که خود به
خود صدایی نداشته و بایستی دیگران آن را به صدا در آورند نباشد یعنی برای
انسان شخصیتی قائل باشد که هست ، و اگر رو به تکامل باشد نباید در راه
تکامل وی و اعتلایش فلج شود ، منطق انیشتین این را می گوید که برای انسان ،
ایده آلی در زندگانی لازم است اگر کسی هدف سوم انیشتین را که در بالا
متذکر شدیم قبول نکند ، هیچ حقیقتی نمی تواند برای زندگی او هدف معقول بوده
باشد .
اگر تعریف ذیل بر اساس ایده های انیشتین برای زندگی ایده آل
کسی را قانع کند مسلماً گرایش به خدا را اساسی ترین عنصر حیات انیشتین
خواهد دانست .
تکاپویی است آگاهانه ، هریک از مراحل زندگانی که در این تکاپو
سپری می شود ، اشتیاق و نیروی حرکت به مرحله بعدی را می افزاید شخصیت
انسانی رهبر این تکاپو ست .
آن شخصیت که از ازلیت سرچشمه گرفته ، بی نهایت گذرگاهش ،
ابدیت کمال مطلوبش ، آن حقیقت ابدی که نسیمی از جلال و جمالش واقعیات هستی
بیکران را به تموج در آورده ، چراغی فرا راه چر نشیب و فراز تکامل ماده و
معنی می افروزد .
با این سه هدفی که انیشتین برای اتصال به خداوند بزرگ مطرح می
کند و بنا به هدفی انیشتین در فرا سوی اندیشه خود بیان می کند می توان به
این سوال پاسخ داد که سیستم جهان هستی آنچنان سخت و غیر قابل انعطاف طراحی
شده پس اتصال به خدا و نیایش چگونه می تواند این سیستم شکست ناپذیر را
تغییر دهد ؟ کسانی که درباره این گونه مسائل عالی صحبت می کنند گویی خودشان
هستند که تمام نمودها و اسرا جهان هستی را ساخته و پرداخته و در ساعات
تفکر آن را مورد مطالعه قرار می دهند . باید گفت مگر جهان هستی عبارت از یک
قطعه سنگ است که جامد و بسته و معین و محدود باشد ؟!
همان طور که از نظر قوانین بیولوژی و فیزیولوژی هم مغز انسان و
ساختمان عصبی و سلولی آن را بسته و معین و محدود می دانند این همه
اکتشافات و اختراعات و نو آوری ها که از خارج از قلمرو حس و منطق اندیشه به
قلمرو دانش و هنر وفلسفه سرازیر می شود از کجاست ؟ عاملش چیست ؟ همین
نسبیت عام و خاص که شاهکار علوم نظری معاصر است از کجا برآمده است ؟ بنای
مکانیک کوانتمی و فیزیک آماری در کجا تبیین یافته است ؟
جهان قیافه سیستم خود را به حواس معمولی ما بسته نشان می دهد و
عده ای را وادار می کند که بگویند که دم گرم اتصال به در آهن سرد نظم جهان
طبیعت اثری ندارد اما هوشیارانی چون انیشتین و نوابغی چون او که توانسته
اند از رو بنای سیستم این جهان به زیر بناهای آن نفوذ داشته باشند با صراحت
کامل می گویند :
"هیچ وضع موجود در جهان طبیعت متکفل وضع بعدی آن نیست ، در
نسبیت که ذره انرژی در زمان تعریف می شود و این مفهوم حادثه و رویداد را
دارد به جای آنکه بگویند که جهان از ذرات تشکیل شده می گویند که جهان از
رویدادها و حوادث تشکیل شده اند که چون یکی از ابعاد آنها هم زمان است و در
حال سیلان و نو به نو شدن پس جمله حوادث جهان دائماً در حال سیلان و نوبه
نو شدن هستند ، پس جهان هر لحظه سیستمی دارد و حقیقتی ، اینست معنای حرکت و
تحول دایمی ، این است معنای باز بودن سیستم جهان از نظر زیر بنایی که رو
به ماورای طبیعت دارد ، و برتداند راسل در کتاب الفای نسبیت آن را شرح می
دهد .
اگر بخواهیم معنای باز جهان را در مقابل خواسته های روحی که
با اتصال و نیایش ابراز می شود با یک مثال ساده بیان کنیم می توانیم بعضی
از اجرای فلزی یک ساختمان را در نظر بگیریم که به جهت عکس العمل فلز در
مقابل هوا و گرما و سرما مهندس مربوط مقداری کم و بیش فاصله میان فلز و
سایر اجزای ساختمان می گذارد که در موقع تأثیر هوای گرم و سرد در فلز
اختلالی در ساختمان به وجود نیاورد ، روح آدمی در حال انقلاب واقعی نیرویی
بس شگرف پیدا می کند که در اجزای جهان تأثیر ایجاد می کند و چون در سیستم
جهان طبیعت وضعی شبیه فاصله های مزبور در میان فلز و اجزای مماس ساختمان
وجود دارد ، لذا با تغییری در اجزا و شئون طبیعت بوسیله نیایش خللی به
سیستم جهان وارد نمی گردد .
و باز عده ای دگر اندیش عنوان می داشتند که خداوند بزرگ تمام
جزئیات و کلیات جهان هستی را می داند احتیاجات ما از او مخفی نیست بنابراین
اتصال به خدا و نیایش مفهومی ندارد ، این سوال هم نوعی از ساده لوحی است ،
مگر با اراده و نیروی طبیعی تغییراتی در مواد و صور قلمرو طبیعت ایجاد نمی
کنیم ؟ آیا می توان گفت خدا که به تمام امور داناست چرا این تغییرات را که
در طبیعت انجام گرفته و به صلاح می باشد خداوند خود به خود
ایجاد نمی کند ؟ باز طبق مبانی که انیشتین به آن اعتقاد دارد چنانچه هر
گونه تغییرات به نفع انسان یا برای رفع آسیب از او احتیاج به اراده و کار و
کوشش دارد ، همچنان نفوذ روح به ماورای طبیعت و استمداد از آن نیز به
اراده و کوشش روح نیازمند است ، و دانستن خدا باعث آن نمی شود که من از
کار دست برداشته و بنشینم ، بلکه آنچه بر خدا معلوم است این است که لازم
است من با فعالیت درونی و جسمانی بایستی تلاش کنم .
در نظر انیشتین اتصال به خدا صرفاً برای ایجاد تغییر در سیستم
جهان هستی نمی باشد چرا که عده ای تکامل یافته از انسانها نه تنها نیایش
را بلکه حتی عبادت های لازم را هم برای بدست آوردن آرمانهایی که برای یک
انسان مطرح است انجام نمی دهند بلکه آنها اقتضای موقعیت بندگی خود را در
مقابل معبود ازل و ابد دریافته اند.
انیشتین اعتقاد دارد به جای اینکه حس گرایش به مبداء را که
تکیه گاه نهایی زادگان این کره خاکی است حذف کنیم موضوعات فراوانی داریم که
به طور تصنعی دست و پای روح انسان ها را در هر دوره گرفته است و ما می
توانیم با تحقیقات لازم در علوم مربوط آنها را حذف کنیم . موفقیت در حذف
دروغ ، شهوترانی ،زورگویی و چندرویی و مبارزه با واقعیات و خودپرستی و...
میدان های خوبی برای نشان دادن دلیل قهرمان بودن یک اندیشمند است . انیشتین
اعتقاد دارد کسانی که می خواهند قدمی در اصلاح وضع انسانها بردارند وارد
این میدان ها شوند و تاریخ را از این بدبختی ها نجات دهند .
در نامه ای که مایزر به یکی از دوستان خود نوشته است می گوید :
� بسیار خوشحالم که عقیده من را درباره نیایش و اتصال به معبود پرسیده اید
زیرا که من در این موضوع عقیده ای محکم و تردید ناپذیر دارم ، نخست ببینم
واقعیات در این موضوع کدامند ؟ در پیرامون ما جهان معنوی وجود دارد که
ارتباط بسیار نزدیکی با جهان مادی دارد . از اولی یعنی جهان معنوی نیرویی
فیضان دارد که دومی یعنی عالم ماده را نگهداری می کند و این همان نیرویی
است که روح ما را زنده نگه می دارد . معنویات از آنجا برقرار است که سیاله
ای لاینقطع از این نیرو در ما وارد می شود ، شدت این سیاله معنوی مدام
متغیر است �
ویلیام جیمز هم ، هم نوا با انیشتین عنوان می دارد که : اگر
چه من نمی توانم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم و یا الوهیتی را که
دانشمندان طریقه اسکولاستیک در قرون وسطی دفاع می کردند قبول کنم اما خود
را جزء فلاسفه ماورای الطبیعه خشن می دانم ، در حقیقت من معتقدم که در اثر
ارتباط با عالم غیب نیروی جدیدی در این دنیا حاصل شده و حوادث جدیدی را
باعث می گردد. دسته فلاسفه ظریف به نظر من بسیار تسلیم حکمفرمایی طبیعت شده
اند این فلاسفه امور طبیعی را در بست و بدون اینکه درباره ارزش آن رسیدگی
کنند قبول می نمایند.�
و باز ویلیام جیمز می گوید :
�...آدمی در حال اتصال به خدا حس می کند که نیرویی وارد بدن
او می شود درست مثل اینکه در آفتاب که می نشینیم گرمی آن را احساس می کنیم ،
از این نیرو می توان بطور موثر استفاده کرده ، عیناً مانند اینکه از اشعه
خورشید برای آتش زدن قطعه ای چوب از ذره بین استفاده می کنیم .�
با این تفاسیری که انیشتین از خداشناسی دارد می توانیم به
جرأت بگوییم که اغلب انسانها با ادعای خداشناسی در تمام طول عمرشان یکبار
هم الله نگفته اند!! آنگاه که مفهوم واقعی خدا از مغز آدمی به قلبش سرازیر
می شود و قلب آن را در می یابد ، شئون زندگانی طبیعی ، بلکه مجموع دستگاه
هستی چنان در مقابل آن دریافت شده محقر و ناچیز می نماید که شخصیتی چون
انیشتین توانایی به زبان آوردن لفظش را از دست می دهد . بنابراین همه الله
الله ها که شب و روز از دهان میلیونها مردم بر می آید ، لفظی است که به
مفهوم واقعی خود تکیه ندارد نتیجه دیگری که از این مسامحه کاری ضرر بار ،
عاید ما می کند این است که حتی مسائل مربوط به الهیات که باید در افکار
انسانها عالی ترین موقعیت را اشغال نماید ، مانند مسائل معمولی مطرح می
گردد.
الله گفتن و لبیک نشنیدن ،تفاوتی با این پدیده ندارد که چراغی
را روشن بسازید ولی فضای مربوط را روشن نکند ، آن نیایشگر که الله گفته و
منتظر شنیدن صدای لبیک است ، کلمه ای به زبان آورده است ، ولی الله را
نخوانده است ، چطور امکان دارد که به جهت آمادگی واقعی برای الله گفتن ،
خداوند قلب ما را جایگاه درخشش پرتو الهی خویش نسازد ؟ آمادگی واقعی قلب
همان و چشیدن لبیک از مقام ربوی همراه با کلمه الله همان ،
انیشتین با تفسیری که از دین و علم دارد هیچ گونه تقابلی را بین آنها نمی بیند وی عنوان می دارد که :
�اگر مذهب تعیین کننده اهداف نهایی باشد ، پس از علم به معنی
وسیع کلمه یاد گرفته است که برای نایل شدن به این هدف از چه وسیله ای می
تواند کمک بگیرد ، اما علم توسط اشخاصی خلق می شود که تمایل و اشتیاق کامل
به کشف حقیقت و درک آن دارند این احساس از مذهب سرچشمه می گیرد �
و در جای دیگری می گوید :� قدما به حقیقتی آگاه بودند که
امروزه فراموش شده است ، همه این وسایل اگر روحیه زنده ای چون هدف به همراه
آن نباشد فقط یک ابزار بی خاصیت خواهد بود ، اما اگر اشتیاق به نایل شدن
این هدف در ما زنده باشد می توانیم وسیله لازم برای رسیدن به هدف و تبدیل
آن به واقعیت را پیدا کنیم .�
منابع:
friedrichDurrenmatt-vortag(1979/2/24)
albert Einstein-liebesbriefe(1897-1903-199)
Albert enistein-frunkfurt(1993)
1-انیشتین ومذهب-ماکس یامر
2-تفسیر نهج البلاغه- علامه محمدتقی جعفری