قدیم از زمان یونان به بعد ،علوم به طورکلی به صورت فلسفه
بودند ،یعنی فلسفه طبیعی بود،فلسفه ریاضی بود،و فلسفه الهیات این در جهان
اسلام هم ادامه داشت،دیدگاهی که بردانشمندان اسلامی وجود داشت،دیدگاهی کل
نگر بود،یعنی یک جهان بینی داشتند که این جهان بینی برهمه اجزای علم آنها
حاکم بود شما اگر کتاب مثلثات کروی خواجه نصیرالدین طوسی را ببینید،ظاهراً
جزء ریاضی در آن دیده نمی شود،اما این انسان در پیش زمینه فکرش یک دیدگاه
کل نگر قرار داشت و با آن عینک جهان را می دید یعنی این طور نبود که جهانی
داشته باشد که یک طرف آن الهیات باشد،بلکه گفته می شد که همه اینها متعلق
به یک عالم منسجم می باشد . بنابراین همه اینها بهم مربوط است.این دیدگاه
در قرون وسطی در جهان مسیحیت هم حاکم بود تا به زمان نیوتون هم که می رسیم
می بینیم نام کتابش اصول ریاضی فلسفه طبیعی می باشد که در 1687 نوشته شد و
در واقع مبنای مکانیک وی محسوب می شد.
یعنی وی فیزیک را بخشی از فلسفه می دانست.
این مساله تغییر کرد و تغییر آن علتهای مختلفی داشت ،که مابه
آن علت ها اشاره می کنیم که بعضی از آن علتها هنوز هم تا زمان ما باقی
استالبته بعضی از این علل در غرب از بین رفته ولی در محیط دانشگاهی ایران
متاسفانه از بین رفته است.مثل این است که دانشگاه های ایران یک اختلاف از
180 درجه با دانشگاه های غربی دارد،وقتی که آنهایک مرحله ای را طی می کنند
،ووارد مرحله دیگری می شوند تازه ما مرحله قبل را شروع می کنیم که به هیچ
وجه این موضوع به جهان بینی ادعایی ما سازگاری ندارد.
اول متذکر می شویم که چرا فلسفه تحت الشعاع قرار گرفت وبعدسیر
تغییرات آن را در غرب پیش خواهیم گرفت و چرا نسیم این تغییرات به دیار ما
کمتر رسیده است.در حدود 15 سال پیش که این درس برای دومین بار در دانشکده
فیزیک دانشگاه زیف تدریس می شد،دانشکده فیزیک رسماًدرس را حذف کرد،شکایت به
رئیس دانشگاه و وزارت علوم و غیره هیچ اثری نداشت.
یکی ازروزنامه های صبح مقاله ای تحت عنوان اینکه در دانشکده
فیزیک دانشگاه شریف چه می گذرد؟چاپ کرد.این باعث شد که رئیس دانشگاه شکایتی
از من«دکتر گلشنی»به دادگاه انجام دهد.ودرس به کلی حذف شدومایه تاسف است
به محض اینکه حکم من در شورای انقلاب فرهنگی صادر شد هم دانشگاه شکایت خود
راپس گرفت و هم خود دانشکده فیزیک پیش قدم شد تادرس ارائه شود.این نشان
ازآن است که چه مقدار محیط دانشگاهی ما غیر علمی و غیر اسلامی و از اسلام
آبکی ریاکار پر شده است.
رئیس دانشگاه وقت به من می گفت که می گویند این درس فلسفه است در جواب گفتم خوب است که شما قبل از قضاوت کمی از محتوای آن مطلع شوید.
واقعیت این است که غرب چون خود پرسشگر و جوابگر بوده به این
نتیجه رسیده که خود عیب های مساله را رفع نماید ولی ما متاسفانه این گونه
عمل نکردیم.
اگر کاری را هم در محیط انجام می دهیم واسمه ای و غیرمحکم
است.البته دانشگاه های ما در قسمت روزنامه ای فلسفه زنده است .ولی فلسفه
کاملاٌ منقطع از علم شده است .به طوری که تلاشی شد که کارشناسان ارشد فلسفه
علم برای مقطع بالاتر بتوانند تحصیلات خود را در سایر علوم انسانی نظیر
فلسفه بگذرانند و به تصویب شورای عالی برنامه ریزی وزارت علوم رسید ولی
دانشگاه تهران صریحاً مخالفت خود را اعلام کرد.
یعنی بخشهای فلسفی مایه کلی از علوم منقطع شدند .این نه در
جهان اسلام سابقه داشته و نه در جهان غرب زمان نیوتون ،حال می خواهیم
ببینیم چرا این انقطاع فلسفه از علم حاصل شد و چه اتفاقی افتاد که دوباره
به سوی آن بازگشتند.
بنابراین کسانی که ادعا می کنند مانند هاوکینگ که فلسفه مرده
است ادعا دارند که تجربه گرا هستند. یعنی ادعای فلسفی می کنند و این
تناقضات و مفالطاب باید از اذهان محیط دور شود.باید مشخص شود که علم تا چه
حد پیش ریاضی است و چه مقداری از آن فیزیک و فرضیات دیگر است که این فرضیات
را هم لاجرم از فیزیک نمی توان نتیجه گرفت.
دلایل انفکاک علوم تجربی و فلسفه:
فلسفه در اصطلاح قدیمی شامل همه علوم بوده است.فلسفه
طبیعی،فلسفه ریاضی،فلسفه الهی،که به فلسفه نظری معروف بودوفلسفه عملی هم
مسائلی چون اخلاق تدبیر منزل را شامل می شد .
یک قسمت از فلسفه،متافیزیک نام داشت.ومتافیزیک به معنای قواعد
کلی وجود است آن قواعدی که به صورت عام بر عالم موجود حاکم هستند مثل اصل
علیت و غیره،وحدت ،کثرت به هر حال آنهایی که خیلی کلی هستند و احکام کلی
درباره آنها می توان صادر کرد به مجموعه این مسائل متافیزیک می گفتند.وقتی
که کلیسا در مسائل دینی سخت گیری کرد علما حالت ضد دینی به خود گرفتند و
چون فکر می کردند که متافیزیک با دین ارتباط دارد البتع یک قسمت از
متافیزیک الهیات است نه کل آن،پس به همین جهت متافیزیک را کنار گذاشتند و
این یکی از دلایل انفکاک علوم و فلسفه بود پس در این متون منظور از فلسفه
احکام کلی وجود است یا متافیزیک است.
مساله دیگر پیچیدگی مسائل متافیزیکی است مثلاًدر یک مساله خاص
فلاسفه مختلف دیدگاه های مختلف دارند ولی در علوم مکانیک نیوتونی حاکم است
وحدتی در اینجا مشاهده می شود .ودرآن سو اختلاف نظرمشهود است
البته این استقلال زمان خاصی کاربرد داشت چرا که اگر شما
مشاهده کنید در مثلاً بحث کیهان شناسی چه میزان اختلاف نظریه و مکاتب مختلف
وجود دارد وهرکدام از مکتبشان دفاع می کنند و با وجود جو غالب برعقیده خود
پایبندند دیگر این استدلال مطرح نیست ولی به هر حال زمانی این گونه بود.یک
زمانی مکانیک نیوتونی و زمانی دیگر مکانیک کوانتمی و نسبت خاص و عام حاکم
بود بنابراین می گویند که علوم اتفاق نظر دارد ولی در مسائل متافیزیکی
اتفاق نظری وجود ندارد بنابراین نباید به آن کاری نداشته باشیم .این
دقیقاًاستدلالی است که مکس بورن انجام می دهد ،مکس بورن یکی از بزرگترین
فیزیکدانان کوانتمی بود.واز بانیان و بنیانگذاران کوانتم ،مکس بورن در
خاطراتش می نویسد :من درانفوان جوانی سوالات بنیادی،وغایی در ذهنم دائماً
خلجان می کردبه قول مولوی از کجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود به کجا می روم
آخر ننمائی وطنم ،سوالاتی بود که دائماًدرذهنم خطور می کرد و جوابهای
مختلفی هم برای آن مطرح می شد.ولی وقتی به سراغ فیزیک می رفتم مشاهده می شد
که خیلی شسته و رفته جوابها وجود دارد .پس در جوانی گرایش به فیزیک پیدا
کردم ولی حالا که پا به سن گذاشته ام مشاهده می کنم که دوباره همان سوالات
اولیه دوباره در ذهنم به وجود آمده اند.
پس یکی از دلایل که به علوم اهمیت داده می شد آن را مستدل و فلسفه را پر از ابهام می دیدند
بورن صراحتاً می گوید:که در فلسفه اختلاف نظر هست ولی در
فیزیک نیست و این دلیل عدول من از فلسفه می باشد.هلموس از فیزیکدانان بزرگ
صراحتاً می گوید:فلسفه باب طبع علما نیست و مهجور است و کسر شان که کسی
دنبال فلسفه برود مثل دانشگاه های فعلی ما که تا حرفی زده می شود می گویند
فلسفه بافی است.
یکی دیگر از دلایل توفیق پشم گیر علوم بود
در این سیصد سال اخیر علوم توفیق چشم گیری داشتند نسبت به
هزار و چندسالی که در گذشته بوده در مقام عمل علوم خیلی پیشرفت کردند واین
باعث شد که صرفاً بگویند همین است و بس به طور دقیق نقل قول «بلس تابن» است
که می گوید:به نظر من فقدان گرایشات فلسفی در فیزیکدانان به خاطر توفیق
فیزیک کنونی بوده است یکی از دلایل فقدان علاقه این بوده که فیزیکدر مقام
عمل خیلی موفق بوده است.
یکی دیگر به خاطر تخصص گرایی
در علوم گذشته،مثلاًابن سینا تمام علوم زمان خودش را در کتاب
شفا جمع می کند و یا قطب الدین شیرازی در قرن هفتم هجری تمام علوم زمانش را
در کتاب درة التاج جمع آوری می کند و علوم قابل جمع بودو کسی مثل قطب
الدین شیرازی یا ابن سینا یا خواجه نصیر در تمام علوم تخصص داشته اند.
مثلاً خواجه نصیر الدین طوسی در تمام علوم از پزشکی ،در منطق،درالهیات،درریاضی،درنجوم،درفقه،تالیف دارد.الان علوم آنقدر
پیشرفت کرده که در یک علم مثل شیمی محض شما نمی توانید در
تمام حوزه هایش تخصص پیدا کنید خود شیمی آلی بخش وسیعی را فراگرفته
است.امروز میسر نیست این را همه می فهمند ولی چیزی که انتظارش می رود این
است که مردم همه دنیا را فقط با عینک تخصص خودشان نبینند.می دیدم که عده ای
از همکاران در حوزه ای خیلی باریک درسشان را تمام کردندو اصلاً بقیه مسائل
را فیزیک نمی دانند مثل در فیزیک اتمی و چیز خاصی ، واصلاًبقیه را فیزیک
نمی دانند.البته این مخصوص ایران نیست بلکه مربوط به همه جهان است،به طوری
که یکی از فیزیکدانان آمریکایی در خبرنامه (Fermi news) که برای آزمایشگاه
فرمی است،شکایت میکند و عنوان می دارد.که چرا فیزیکدانان سر کلاسهای یکدیگر
نمی روند،حالا شما در لیزر تمام کردی برو ببین در ذرات بنیادی هم چه خبری
است،اقلاًدر سمینارهای عمومی شرکت کنید،امروزه چاره ای جز تخصص گرائی نیست
ولی آن دیدگاه کل نگر لازم است .واین مستلزم آن است که طرف علاوه بر تخصص
خودش اطلاعات وسیع تری هم از سایر حوزه ها داشته باشد.مثل نگاهی که به یک
ساختمان می شود،یک معمارازنگاه انسجام کلی نگاه می کندیک نقاش از دیدگاه
رنگ نگاه می کند.
سوال:آیا این تخصص گرایی بعد از رونسانس اتفاق نیافتاده
است؟یعنی او دیدگاه کل نگری که دانشمندان می خواستند همه چیز را بدانند
مانع تخصص گرائی شده باشد
جواب،نه،حتی فیزیکدانان معاصر عنوان می کنند چاره ای جز تخصص گرائی نیست ولی دیدگاه باید کلی تر از تخصصتان باشد.
من مثالی می زنم تا ببینید نتیجه تخصص گرائی چیست، من رفته بودم به کمیته
تحصیلات تکمیلی دانشگاه برای اینکه دفاع کنم که دکتری برای
رشته فلسفه علم بگیریم.گفتند این دانشجو از چه رشته ای می آید.گفتم:مهندسی
یا علوم یا علوم انسانی چون مبنی امتحان است.بعد بلافاصله رئیس یکی
ازدانشگاه های مهندسی گفت اگر این دانشجویان خوبند چرا رشته خودشان را
دنبال نمی کنند.این بدان معنی است که رشته ای غیر از رشته های ما،رشته تلقی
نمی شود.
سوال:شاید اگر ابن سینا تمام نیروی خود را صرف یک موضوع می
کرد توفیق بیشتری حاصل می شد چون گستره علوم در حوزه پزشکی و فلسفه عامل می
شود که وقت پراکنده شده و تحقیقات منسجم نباشد؟شاید کنار گذاشتن چنین نگرش
هایی عامل توفیق علوم شده باشد؟
جواب:نه،به خاطر اینکه در بین کیهانشناسان و فیزیکدانان
انسانهای استثنائی دیده می شوند که در حوزه خود از لحاظ تخصصی بسیار مهم
هستند ولی این دید کل نگر را دارند.
در ادامه من سخن دو فیزیکدان را عنوان می کنم که تخصصی ترین
کارها را کرده اند.مثلاٌ قول هایزنبرگ که می گوید:کار علمای امروز بیشتر بر
دایره کشف است تا پیدا کردن همبستگی ها بین شکایت دارد کسی که اساسی ترین
کارها را در فیزیک کوانتم و فیزیک هسته ای انجام داده است باز هم شکایت
دارد می گوید فیزیک به دنبال همبستگی ها نیست ببینید علوم شناختی داریم
منظور مساله ای مثل شعور که یک بعد فیزیکی،یک بعد فلسفی،یک بعد زیست شناسی و
این مستلزم آن است که همه این علوم با هم باشند.یکی از دوستان در دانشگاه
امیرکبیر مدعی بود که همه مسائل را حل کرده وقتی با دقت بررسی کردم دیدم نه
فقط او یک بعد قضیه را نگاه می کند.
باز هایزنبرگ در یک قول شکایت آمیز می گوید:جهان یک دانشمند
محدود به آن قسمت از علوم شده که عمرش را صرف آن کرده است.دیگر برای سایر
موارد شأنی قائل نیست الان ما آدمهایی به تمام معنی درجه اول را داریم که
آن دید عمومی را دارند و آنها هستند که عامل شدند که علوم بین رشته ای به
وجود بیاید.
"باسکوف"یک فیزیکدان درجه اول دنیا می گوید:ماباید متخصص
تربیت کنیم ولی باید رشته ها را به هم نزدیک کرده و ارتباط بین رشته ها را
به هم نشان دهیم،یعنی اینها به مشکل قضیه پی برده اند.
دانشمندان دوره امروز حرفهایشان نسبت به سالهای قبل خیلی
متفاوت شده وحتی کتابهائی که الان می نویسند با گفته های گذشته خودشان
تفاوت زیادی دارد. کاملاٌدیدها باز شده و ایده ها وسیع شده است.
یکی دیگر از انفکاک فلسفه از علوم:
عدم تبحر فلاسفه معاصر در علوم فیزیکی:
اگر به فلاسفه نگاه بکنیم تا کانت هم که پیش می آییم تقریباً
توجهی به فیزیک دارند.ولی در دویست سال گذشته منهای بیست سال اخیرفلاسفه
کاری به فیزیک نداشتندعمده مباحثشان مباحث غیرفیزیکی بوده در صورتی که
قبلاً چنین نبوده است،مثلاً لایبنیس را می بینیم که چقدر بحث در مورد فضا و
زمان با نیوتون انجام می دهد.مهمترین فیلسوف زمانش روی مهمترین مسائل
فیزیک نظر وبحث دارد.
بعدازآن دیگرچنین نبود علما چندان توجهی نداشتند به همین دلیل
است که بتراندراسل در دهه 50 عنوان می کند که عدم ورود فلاسفه به حوزه
علوم، فلسفیشان را ابتر و ناقص خواهد کرد.راسل یکی از بزرگترینریاضی دانان و
فیزیکدانان عصر خود بوده که هشدار به فلاسفه می دهد که عدم ورود آنها به
حوزه علوم فلسفه آنها را ابتر خواهد کرد پس یکی از مسائل عمده جدائی فلسفه
از علم عدم درگیری فلاسفه با مسائل علوم بود.
البته در دوره معاصراین مساله به کلی تغییر کرده است.فارغ از
تفکر حاکم بر دانشگاه های ایران که کاری بخشهای فلسفه به علوم ندارد و بکلی
منزوی هستند.
ولی در دانشگاه هایی مثل آکسفورد که از بزرگترین دپارتمانهای
فلسفه جهان را دارد که درآن دپارتمان همه نوع فلاسفه از الهی تا
کاملاًضدالهی وجود دارند این دانشکده با دانشکده فیزیک سمینارهای مشترک
برگزار می کند.حتی درسهای مشترک دارند.
دروس مشترکشان یک فیزیکدان و یک فیلسوف یک درسی را ارائه می
دهند که ماحصل کلاس به صورت یک کتاب منتشر شد در این درس نسبت خاص را با
بینشی وسیع تر از گذشته تدریس کرده اند.مثلاً همانند گذشته که تبدیلات
لورنس را فقط فرض می کردیم نیست بلکه با دید وسیع تراگر سرعت نور را ثابت
فرض بکنیم یا فلان چیز کلی تر را ثابت فرض کنیم و متدهای مختلفی را جستجو
می کنند این است که روش تدریس ها هم بکلی تغییر کرده است.
یا کنفرانسهایی که آکسفورد در مورد مسائل فلسفی گذاشت همین طور است.
در کمبریج هم همین طور همه افرادی که در دپارتمان فلسفه علم
این دانشگاه کار می کنند فیزیکدانان درجه اول هستند که در مورد مسائل فضا و
زمان و کوانتم و این چیزها کار می کنند.یعنی الان وضعیت تغییر کرده است.
البته دلیل مهمتری هم از دلایل بالا وجود دارد که بیشتر به آن می پردازیم.
رواج فلسفه های تجربه گرا می باشد.
منظور از فلسفه تجربه گرا چیست؟ماهمه طرفدار تجربه هستیم و
باید تجربه انجام بشود. دلیل ترقی علوم و فیزیک به خصوص به خاطر رواج همین
تجربه بوده است البته فلسفه های تجربه گرا ادعا داشتند هرچیزی که از راه حس
و تجربه بتوان به آن دست پیدا کرد دارای شأنی است والا شأنی ندارد. یعنی
مبنای توجه به مسائل تجربه است.چیزی راه تحقیق تجربی نداشته باشد شأنی
ندارد و بی معنی است . از منادیان این فلسفه یک مسیحی معتقد به نام لاک در
روزگار نیوتون بود.
و این مساله به هیوم رسید که به کلی تجربه گرا بود به طوری که
عنوان می داشت احکامی که گفته می شود اگر ریشه در تجربه نداشته باشد بی
معنی است وارث هیوم می رسد به آگوست کنت فرانسوی،درست در اواسط قرن نوزدهم
که پوزیتیویست را بنا نهاد ما سه دوره را طی کردیم،دوره ارسطو،دوره
متافیزیک و الان دوره علم پوزیتیویست است. این دوره اخیر یعنی علمی که بشود
از راه تجربه بدان دست پیدا کرد. ریشه در تجربه دارد بعد از آگوست کنت ماخ
ظهور می کند و حرف ماخ این است که هر چه ریشه در تجربه دارد باید قبول کرد
و هر چه ریشه در تجربه ندارد نباید قبول کرد. و انیشتن می گوید من
متاسفانه در اول عمرم تجربه گرا بودم یعنی پیرو ماخ بودم. همان مکتب
پوزیتیویست ماخ را قبول داشتم . و اظهار تاسف می کند و آنکه اتر را رد کرد و
حذف کرده در اینکه اتر دیده نشده و انیشتن در سال 1950 روی فلسفه
پوزیتیویستی قانون خود را ارائه داد ولی بعد فکرش عوض شد و حرف ماخ این بود
و ماخ مخالف اتمها بود می گفت چون ما اتم را بطور مستقیم ندیده ایم پس
وجود ندارد. پس دعواهای مفصلی بود بین بولتزمن و ماخ سر اتم ، خوب دالتون
اتم را در سال 1810 فرض کرده بود،جدول مندلیف ساخته شده بود،مقدار زیادی از
مسائل را توضیح داده بودند،ولی اتم دیده نشده بود،آزمایشات تجربی در سال
1905 با آزمایشاتی که انجام دادند و کار روی حرکت بروانی شواهدی مستقیم را
در وجود اتم ارائه می داد.که حرکت بروانی در اثر برخورد این مولکول با آن
مولکول منجر به حرکتی نامنظم در سیستم می شود و دلیلی بر وجود اتم ها می
باشد.
ولی ماخ به کلی منکر وجود اتم بود و بولتزمن به خاطر مفید
واقع شدن فرضیه اتمی در حرکت گازها و غیره شدیداً مدافع آن بود و یکی از
علتهایی که برای خودکشی بولتزمن ذکر می کنند همین دعوای بین ماخ و وی بود .
بعد پوزیتیویست های منطقی به وجود آمد،هم زمان با ظهور مکانیک کوانتمی در
اوایل دهه بیست قرن بیستم یعنی در سال 1925 که هایزنبرگ تئوری خود را ارائه
می داد پوزیتیویست های منطقی گرد هم جمع شدند و ادعا می کردند گزاره ای که
ریشه در تجربه نداشته باشد بی معنی است و مشاهده می کنیم که هایزنبرگ هم
در همان مقاله اولیه اش در سال 1925 اذعان می کند برای ما مفاهیمی معنی
دارد که قابل مشاهده باشد . و در جای دیگر اشاره می کند این نکته برای ما
جا افتاده بود که فقط باید به کمیتهائی اشاره کرد که ریشه در تجربه دارد .
پس می گفتند بنابراین مساله متافیزیک به معنای احکام کلی نظیر علیت که ریشه
در تجربه ندارد اینها بی معناست . که حرف پوزیتیویست های منطقی بود که
البته خیلی جالب است که یکی از بزرگان این پوزیتیویست های منطقی در پی
مصاحبه ای که از او سوال می شود محصول کار شما چه بود؟ می گوید : هیچ ،
خیلی حرفه این مساله که صریحاً می گوید : هیچ،با اتکای کوانتمی ها به این
پوزیتیویست ها و بالعکس منجر به این مساله شد در 50 سال شکل گیری کوانتم
این ایده یعنی اکتفا به کمیتهای مشاهده پذیری حاکم بشود.
اهم حرفهای این تجربه گرایان در حول موارد زیر سیر می کرد:
متذکر می شویم در اینجا تجربه گرا را به معنی خاص استفاده می
کنیم پس ما همه تجربه گرا هستیم چرا که برای تجربه شأن قائل هستیم ولی آنچه
ما ذکر می کنیم در اینجا قائلان به موارد زیر هستند:
1 ) احکام متافیزیکی نه فلسفی است نه علمی،برای کار فلسفه تحلیل احکام است و جستجو در عالم و کشف نیست اصلاً و علمی هم نیست
2 ) بشر در علم راعی غیر از تجربه ندارد،اگر احکام جزء احکام
ریاضی که در جهان متعلق به خود را دارد ترکیبی باشد یعنی بخواهد با ترکیب
مسائل مفهومی را اثبات کند اگر ریشه در تجربه نداشته باشد پس معنی ندارد،می
گوید بی معناست نمی گوید بدرد نمی خورد
فرق کوپر با آنها این بود که احکام متافیزیکی را بی معنا نمی
دانست یعنی احکامی که ریشه در تجربه ندارد را بی معنی نمی دانست . و می گفت
در علوم هم شما همواره اینها را به کار می برید.
قبل از پرداختن به مساله سوم مفهوم پدیده را از دید اینها توضیح می دهیم؟
شما یک چیز را مشاهده می کنی،چیز دیگری را هم میبینید و در
ذهنتان تصویری ایجاد می کند در واقع این تصاویری کهه شما در ذهن دارید
اینها را پدیده می گویند.یعنی انعکاس طبیعت در ذهن شما پدیده است.می گفتند
تمام احکام ما درباره پدیده هاست.نه درباره اشیاء حقیقی یعنی ما کارمان این
است که ذهنیات را به هم متصل می کنیم دربارهء اشیا عینی نیست.
کانت هم می گفت ما دوچیز داریم ،یکی اشیاء عینی ،و یکی تصویر
آنها در ذهنمان یعنی پدیده ها،خوب ذهن ما هم ساختاری دارد که ادراکات را در
پیمانه هایی می ریزد
ما درباره اشیاء عینی چیزی نمی گوییم هرچه بگوییم درباره
اشیاء ذهنی است اینها این بخش را گرفته اند و عده ای از آنها می گویند
اصلاً اشیاء عینی وجود ندارد و عده ای می گویند ما کاری با آن نداریم شما
فقط راجع به پدیده ها صحبت می کنیم و ما در مورد تصاویر ذهنی صحبت می کنیم
حال آنکه با آن موجود عینی مطابقت دارد اصلا کاری نداریم.وفقط با پدیده ها
سروکار داریم.
پس تمام احکام آنها درباره پدیده هاست و جز ماورای آن اصلاً
وجود دارد و اگر دارد ما کاری با آن نداریم.این ذهنیتی بود که حاکم بود
وهنوز هم در فیزیک کوانتم حاکم است.
سوال:کانت تعریفی دارد که ذهن گزاره های تحلیلی و ماتقدم
هستند درست می کند،تعریف گزاره های ماتقدم مستقل از تجربه و تحلیلی هستند
ولی در خارج هم گزاره هایی وجود دارد که با آنها ترکیب می شود و در تحلیل
به ما کمک می کند؟
جواب:کانت گزاره های ماتقدم را قبول دارد ولی نه به مفهوم که
ما می گوییم علیت را قبول دارد ولی جزء ذهن ما می داند وقتی کانت برای ذهن
ما ساختار قائل می شودو اون مقولات را در کار می آورد وی آنها را تراوش ذهن
می داند.یعنی ذهن ما طوری است که اینها را قبول دارد با احکام ماتقدمی که
می گوییم مثلاً وقتی از علیت صحبت می کند این را برایش ما به ازای خارجی
برایش قائل هستیم و می گوییم که این را از خارج گرفته ایم ما به ازا دارد
فرق دارد با آنچه کانت می گوید او می گوید اشیاء فی نفسه برای ما قابل درک
نیست بنابراین کل متافیزیک را کنار می گذارد
پوزیتویت های منطقی آمدند اصل تحقیق پذیری را به کار بردند
اگر چیزی می توانستیم تحقیق بکنم آن با معناست و اگر نتوانستیم تحقیق
بکنیم.این بی معناست ،یعنی تحقیق پذیری را دخیل می دانستند در بامعنا بودن
قضیه بعد از آنها کوپر آمد و ابطال پذیری را عنوان نمود یعنی ما چیزها را
نمی توانیم اثبات کنیم ولی چیزها را می توانیم ابطال بکنیم یعنی شما نظریه
ها را نمی توانید اثبات بکنید بلکه می توانید نظریه ها را با یک آزمایش
باطل باطل بکنید.کسانی که بعد از کوپر هم آمدند روی این قضیه هم حرف داشتند
یعنی قبول نداشتند ولی به هر حال پوزیتویست های منطقی حرفشان تحقیق پذیری
بود.
حال مساله این است که پوزیتویست ها در اوایل قرن بیستم یعنی
در دهه 1930 این امید را بدست آوردند که یک روشی برای علیت بدست آورندکه
اگر این نسخه دنبال شود نتایج موفق در کار می آید و اگر آن دنبال نشود
نتایج موفق نداریم و بی معناست.اگر خلاصه بخواهیم بگوییم فیزیکدانان چگونه
عمل کردند
جمله ای از این رساتر نیافتم : سوالات اساسی ما در فیزیک و
همین طور در سایر علوم مربوط به آن نیست که چیزی چگونه کار می کند و یا چرا
اتفاقی رخ می دهد ما فقط می توانیم بپذیریم که یک مشاهده با مشاهدات دیگر
مربوط نمی شود.این محدودیت روی سرشت سوالات ناشی از نوعی فلسفه علم است که
به طور ضمنی پذیرفته شده است این که ما فقط می خواهیم یافته های ذهنمان را
به هم مربوط کنیم صریح بیان می کند
ناشی از یک فلسفه علم است که به طور ضمنی پذیرفته شده است
نوعی پوزیتویست منطقی اگرچه فلسفه های شخصی دانشمندان متفاوت است،آنها
بااین متد کار می کنند که سوالات مربوط به آنها از طریق مشاهده پاسخ داده
شود.خیلی صریح می گوید فیزیکدانان ممکن است یک فلسفه شخصی داشته باشند ولی
مطابق این قاعده کار می کنند تنها چیزهایی معنا دارد که آنها را بشود به یک
نحوی از طریق تجربه اثبات کرد.این تز تجربه گرایان بود تا دهه پنجاه،از
دهه پنجاه به بعد کم کم خود فلاسفه و فیزیکدانان شروع کردند به ایراد گرفتن
که در اینجا این ایرادها و جوابهای داده شده را بررسی می کنیم.
اول قول پوزیتویست ها را می گوییم و ایرادهایی که به آنها
عنوان شد و همین مکالمات عامل شد که فضا باز شود.اصلاً این طور نبود فضائی
بود بسته که می گفتند جواب این سوال را بوهر داده یا اصلاً نباید آن را
سوال کرد. اگر بوهر جواب آن را نداده نباید سوال کرد!!!
اگر می خواهید ببینید کتاب Mistrial quantum work اسرار
بنیادی کوانتم که انتشارات سروش آن را ترجمه کرده است این جمله را نقل می
کند که «ما گرد هم می آمدیم و یک سرودی را
سوال: پوزیتویست ها اعتقاد داشتند که یکسری از مسائل را باید کنار گذاشت چرا که در قلم علم نیستند،چه مسائلی مدنظر آنها بود؟
جواب: احکامی که درباره خدا،علیت و این چیزهاست،آنها را علم
نمی دانستند.همین سوالاتی که آیا جهان یگانه است یا چندگانه هیچ راه تایید
تجربی ندارد علم نیست.انواع و اقسام سوالات که من نمونه از آنها را برایتان
خواهم گفت هر سوالی که راهی به تجربه نداشته باشد می گویند علم نیست.
می خواندیم اگر سوالی را بوهر جواب داده با معناست و اگر
نداده نباید آن را سوال کرد خیلی صریح و حال که عقیده اش عوض شده است این
حرفها را می زند.
یکی از حرفهای پوزیتویست ها این است که مشاهده منشاء هر دانش
فیزیکی است ما به آنها می گوییم ما یکسری مفاهیم را داریم که مستقیماً آن
را از راه مشاهده بدست نیاورده ایم ممکن است یک گوشه ای از آن به تجربه
بخورد ولی به طور کلی از تجربه گرفته نشده است مثلاً مفهوم عدم،عدم که نیست
که شما بتوانید آن را تصویر کنید،ما یکسری چیزها را کنار هم می گذاریم حال
می گوئیم فلان چیزنیست.خود فقدان مثلاً(3) را که شما نمی بینید شما می
بینید (1،2،4،5) مگر آنکه فضای خالی قرار داده باشندکه شما بخواهید بررسی
کنید که به هر حال منشاء اصلی تجربی ندارد.ثانیاً از مسائل جالب این است که
خودشان متوجه شدند اگر فقط به کمیت های قابل مشاهده بسنده کنند فیزیک ابتر
خواهد ماند.
سوال:تفاوت آنها با کانت در چیست؟
جواب : کانت می گفت ما اشیاء را فی نفسه نمی شناسیم و کاری هم
به تجربه و غیرتجربه نداشت ولی اینها می گویند اشیائی که حس آنها را تجربه
نمی کند نمی شناسیم و معنا ندارد.البته همین هم یک فرض متافیزیکی است که
علم آن را اثبات نکرده است.خوداین اصل که ما چیزی را به جز از راه تجربه به
دست آمده باشد قبول نداریم خود این اصل یک فرض متافیزیکی است.برای اینکه
تجربه ثابت نکرده است.ولی آنها متوجه این قضیه در آن وقت نبودند.بیست سال
طول کشید و تمام فرضیات آنها بهم خورد
همین است که یک بزرگی مثل فایمن صریحاً این حرف را می زند که
اگر دید در فیزیک یک کمیتی مناسب واقع شد آن را قبول کنید.اگر دید مفید
واقع شد وجودش را قبول کنید.خود دیراک هم به هایزنبرگ در کنفرانس Ps می
گوید اگر هایزنبرگ به حرفهای خودش عقیده داشت کوانتم مکانیک پیشرفت نکرده
بود.
مثلاً در سال 1810 که دالتون فرضیه اتمی را پیشنهاد کرد
کوچکترین شاهدی برای آن نداشت اگر فرضیه اتمی جدی گرفته نمی شد جدول مندلیف
به وجود نمی آمد و کشف یکسری از عناصر صورت نگرفته بود چون طبق جدول
مندلیف پیش بینی کردند و کشف شد.پس اتمی کشف نشده بود ولی حدس می زدند
بهترین گزینه تفسیر قضایا می باشد.آنقدر قضیه تغییر کرد که برای توضیح
پروتون و نوترون فرضیه کوارک را مطرح کردند و این کوارک در آزمایشگاه
مشاهده نشد آمدند و فرضیه ای ساختند بااین عنوان که چرا در آزمایشگاه کوارک
مشاهده نمی شود.یعنی یکسری نیروهایی را آوردند که کوارک را داخل ذره مقید
می کند.
سوال : دلیل اینکه در طی 50 سال این ایده پوزیتویست بر علم غلبه داشت چه چیز بود؟علتی داشت؟
جواب: بله علت داشت و علت آن این بودکه اینها و کوانتم
فیزیکیست ها همدیگر را تایید کردند و کوانتم فیزیک هم در آن موقع بسیار
موفق بود پدیده های هسته ای و اتمی را توضیح داده بود تا چند رقم اعشار و
موفق بود خیلی خیلی واضح کوپر دلیل قضیه را می گوید، می گوید دو دلیل داشت
که اینها به این مسائل چسبیدند یکی توفیق فوق العاده فیزیک بود و یکی نمی
توانستند معنادار بکنند کوانتم مکانیک را بنابراین آمدند و متوسل شدن به
این راه یعنی دیدند که اگر بگویند یکسری سوالات را جواب نمی دهید از دست
همه راحت می شوند بعد دیدند که قضیه به این راحتی هم نیست در دهه 20 یکسری
در آلمان و عده ای در وین این بحثهایشان جا افتاده بود
پس لاجرم خودشان این نظریه را کنار گذاشتند،نکته ای که در
مقابل اینکه مشاهده منشاء هر دانشی است پس مگر ما چند آزمایش می توانیم
انجام دهیم یکی،دوتاسه تا حداقل نباید آن را تعمیم دهیم چرا که این تعمیم
دادن متناقض فرض است سوای اینکه این مشاهده پذیری را به عنوان اصل بگیریم
این از کجا آمده است.این را شما به عنوانیک فرض متافیزیکی ماتقدم قبول می
کنید.که اگر یک مواردی مشابه هستند یکنواختی طبیعت درپدیده های مشابه این
را به صورت یک قانون در می آورد مثلاً اگر یک فلز آهن یا سیم مسی را من 100
درجه حرارت بدهم.آنقدر طولش اضافه شد در هرجای دیگر هم این کار را بکنم
همین قدربه طولش اضافه می شود.این را به عنوان یک نکته کلی به کار می برید.
ایراد دیگر آنکه هر فیزیکدان و محققی یکسری اصول را به عنوان
اصول راهنما به کار می برد،اصول راهنما اصول ارشادی هر محققی برای هایزنبرگ
سادگی قضیه یک اصل ماتقدم بود.برای دیراک زیبائی قضیه یک اصل ماتقدم
بود.وحتی خود دیراک که از بانیان کوانتم است در جایی که به بی نهایت ها
مواجه می شد می گفتند This is a و حاضر نبود زیر بار برود
پس صریح گفتند وقتی یک چیز موفق داریم که همه چیز را توضیح می
دهد دیگر به دنبال چه هستیم حرف روزنلفد است که می گوید ما یک ریاضیات
داریم که همه چیز را جواب می دهد دیگر به دنبال چه هستیم.البته زیاد طول
نکشید بیست سال بعد قضیه بهم خورد به همین خاطر یک فیزیکدان برنده جایزه
نوبل طراز اول می گوید برای 50 سال بوهر ما را شستشوی مغزی داد.
سوال:آیا ایده هیوم هم نقض شد؟
جواب:ایراد هیوم هم بله،اگراین کار را بکنید یک قدم پیش
نخواهید رفت و فقط درباره احکام ذهن صحبت می کنید،هیوم حرفش این بود که شما
فقط تقارن و هم زمانی را می بینید و غیره
وقتی درباره تحلیل تابع موج از وی پرسیدند گفت من اصلاً جواب
نمی دهم چون مکانیک کوانتمی موقت است پس هر کسی اصولی را به عنوان اصول
ماتقدم به کار می برد.
مثلاً اینکه تمام نیروها به یک نیرو باز می گردد مثلاً در
فیزیک آمده اند و نیروی هسته ای ضعیف ونیروی الکترومغناطیسی را با یک نیرو
تفسیر کرده اند و یک نظریه ای را هم با عنوان نظریه الکتروضعیف ارائه
دادند.این که همه نیروها بازگشت می کند به یک نیرو از کجا آمده است کدام
تجربه چنین مساله ای را به شما می رساند؟
روزی که مرحوم دکترعبدالسلام به ایران آمده بود سال 1367 که
ما دکتری فیزیک را افتتاح می کردیم شب ریاست سازمان انرژی وقت مارا منزل
استاد جعفری بردند و من مترجم بودم بین مرحوم عبدالسلام و علامه محمدتقی
جعفری اینها بحث داشتند یکی از سوالات علامه جعفری از دکتر عبدالسلام این
بود که نظر شما درباره اصل عدم قطعیت چیست؟ مرحوم عبدالسلام پاسخ داد که من
تابع تجربه هستم وقتی صحبت عبدالسلام را برای علامه جعفری ترجمه کردم
گفتند من از شما دو تا سوال دارم : یکی اینکه در فلان مقاله ولی هر همزمانی
لزوماً رابطه بین علت و معلول را برقرار نمی کند حال شما می خواهید عالم
را توضیح بدهید.
سوال:یکی بگوید من فقط به همین ها که دارم اکتفا کرده و فرمالیزم آنها را در می آورم؟
جواب:خوب حق دارید این کار رابکند،ولی ما می گوئیم این جلوی
پیشرفت علم را می گیرد اگر کسی بگوید من فقط می خواهم به ذهنیاتم اکتفا
بکنم شما جواب قاطع به آن نمی توانیدبدهید.ولی واقعیت این است که اگر به
این امر اکتفا کرده بودیم علم به هیچ وجه پیشرفت نمی کرد.
در مورد این قضیه تشکیک کرده اید و حرفتان با حال حاضر فرق
دارد ثانیاًاصل توحید قوا یا وحدت نیروها را از کدام تجربه گرفته اید،مرحوم
عبدالسلام سکوت کرد.البته وقتی این را از لینده کیهان شناس معاصر سوال
کردند اصل وحدت نیروها را ریشه دار در ادیان توحیدی می داند ولی از آزمایش
گرفته نشده است. همین اصل را انیشتین برای وحدت الکترومغناطیس و گرانش
دنبالش بود همین بود که سراغ فضای 5 بعدی رفت که البته موفق نشد ولی دنبال
این قضیه بود پس هر فیزیکدان یکسری اصول را برای بنیان یک تئوری به کار می
بردویا مبنای پذیرش یک تئوری یا رد یک تئوری همان است انیشتین اصل علیت را
به عنوان یک اصل ماتقدم قبول داشت به خاطر همین هم نظریه کوانتم را تا آخر
عمرش هم نپذیرفت تعبیر رایج در جامعه و بالاخره اینکه تجربه گرایی محض راه
کشف را می بندد.
سوال:فرض اینکه ممکن است مسائلی در آینده تحقیق شود و جوابش به دست بیاید با فرض پوزیتویست ها مغایرت داشت؟
جواب:بله،این نبود این مساله مطرح است که یکسری چیزهاست که
احتمال دارد هیچ وقت نتوانیم مشاهده کنیم و عده ای از چیزها هست که ممکن
است در آینده دیده شود این فرق دارد اینها حرفشان این نبود. الان پوزیتویست
به مفهوم فلسفی از همه جا ور افتاده اما ته مانده آن در ذهن بعضی از
فیزیکدانان
علی الخصوص فیزیکدانان هموطن به جای مانده است البته در غرب
هم هنوز هست البته وقتی شما انسانهای درجه اول را می بینید کاملاً متوجه
قضایا هستند.
بسیاری از پیش بینی هایی که شده اگر قرار بود فقط به آنچه
تجربه نشان داده اکتفا کنید پیش نمی رفت در صورتی که در سال 1963 «گِلمن»
مدلی را ارائه داد این مدل پیشنهاد می کرد که در ذرات باریون فلان جرم با
فلان استیل باید وجود داشته باشد.این ذره در دو سال بعد کشف شد و همین باعث
شد که
finmd filed ساخته شود.اگر می خواستند صرفاً براساس آنچه مشاهده شده اکتفا بکنند اصلاً جلوی کشف گرفته می شد.
یک قضیه وقتی معنی دار است که قابل تحقیق تجربی باشد.
ما می گوئیم خود این اصل از کجا آمده است،آیا تجربی است و
چگونه می توان اعتبار یک قانون را در همه زمانها تعمیم داد.شما می گویید
قانونی که الان حاکم است قبلاً هم بوده،قبلش هم بوده و غیره،چگونه می گویید
این قانون در گذشته هم حاکم بوده بر اساس کدام تجربه،هیچ راهی برای تایید
تجربی آن وجود ندارد. تعمیم این قانون به گذشته و یا آینده فوق تجربه می
باشد و مثلاً گفته می شود که قوانینی که در زمین حاکم است عین همین قوانین
در کهکشان هم حاکم است پس اگر من طول موج یک هیدروژن را در روی زمین
بدانم،حال اگر طیفی با همان طول موج و رنگ هم از سایر کهکشانها بیاید می
گوئیم درآنجاهم هیدروژن وجود دارد.همه این تعمیم هایی که وجود دارد بر اساس
امری تجربی نیست.
سوال:آیا می توان آنچه با تلسکوپ دیده می شود را نیز در این حوزه آورد؟
جواب:بله ،آنچه با تلسکوپ دیده می شود هم جزء موارد حس قلمداد
می شود،اما صحبت ما در جاهایی است که با تلسکوپ هم دیده نمی شد و جستجو
نمی شود.
سوال:آیا ابطال پذیری می تواند معیار باشد؟
ادراکات حسی ما فارغ از پیش فرضهای نظری است
اتفاقاً،نه اصلاً این طور نیست،نکته که علی رغم اختلاف نظر
فلاسفه علم باهم در آن اتفاق نظر داشتند این بود که ما با ذهن خالی به
دنبال علم نمی رویم.شما همواره با یک ذهنیتی می روید که اگر آن ذهنیت نبود
شاید نتایج دیگری حاصل می شد،مثلاً میلیکان در آزمایش قطرات روغن برای
اندازه گیری بار الکتریکی الکترون،به این نتیجه گرفت که بارهای الکترون
مضرب درستی از بار کمتری بودند که اسم آن را بار الکترون نام نهادند.اینها
همه یونهای منفی بودند که بار یکی دو برابر،یکی سه برابر بار الکترون
کمترین بود.میلیکان نتایجش را منتشر کرد براساس 58 یافته یعنی 58
آزمایش،گزارش داد اینها باری که دارند یک مضرب درستی از عدد کوچکی می
باشد.بعدها یکی از دانشمندان که اهل هاروارد است رفت و دفترچه آزمایشی
میلیکان را دید که میلیکان 140 قطره دیده بود.واز 140 تا 58 تایی که نظرش
را تایید می کرد گزارش داده بود.البته این آزمایش بعدها به صورت صحیح انجام
شد و همان نتایج به دست آمد.ولی اگرهمه داده هایش را منتشر می کرد شاید
مورد قبول قرار نمی گرفت.
جواب : کل دانشمندان علوم اتفاق نظر دارند که ابطال پذیری نمی
تواند معیار باشد،اگر چیزی را بخواهیم ابطال کنیم یک مجموعه ای از مسائل
را به کار می بریم.در ابطال پذیری همه مجموعه باطل می شود یا یک جزء کوچکی
از آن،به خاطر همین است که ابطال پذیری را به عنوان یک معیار کنار
گذاشتند.ببینید،وقتی که آمدند و دیدند که نمی توانند حرکت اورانوس را توضیح
دهند،راهش این است که بگویند تئوری نیوتون باطل است،آمدند و گفتند آیا می
شود وجود یک شی دیگری را فرض بکنیم که اگر آن بیایدحرکت اورانوس توضیح داده
شود.دیدند که بله اگر نپتون را فرض کنند و نپتون هم فلان جا باشد قضیهحل
می شود.اگر نپتون در کار نبود نمی گفتند تئوری نیوتون ابطال شده است،همواره
امکان اینکه شما چیزی را در نظر گرفته باشید وجود دارد. و تئوری را با یک
اصلاح کوچک،اصلاح کنید
این است که مولوی می گوید
طالب هر چیز ای یار رشید غیرآنچه که می جوید ندیدم
در سال 1930 دیراک ضد ذرات را پیش بینی کرده بود.که برای یک
ذره ای مثل الکترون یک ضدذره ای هم وجود دارد که ابتدا تصور می کردند که
پروتون است ولی طبق تذکرات اوین هاور و دیگران متوجه شدند که ضدالکترون
جرمش باید با جرم الکترون برابر باشد که اسمش را پوزیترون گذاشتند،البته در
آن موقع ضدالکترون می گفتند و بعد اسمش تغییر کرد. 1932 این پوزیترون در
آزمایشگاه کشف شد.بعد تصمیم گرفتند تا روند و آزمایشات سال 1930 را دوباره
بازنگری کنند.دیدند پوزیترون آنجا بوده ولی چون دنبالش نبودند اعلامش
نکردند. در آزمایشات دیده می شد که یکسری منحنی الکترون به سمت چپ و یکسری
همان اندازه به سمت راست بود،اما به ذهنشان نرسیده بود که اینها را چگونه
تعریف کنند.حال که به دنبالش بودند آثار پوزیترون را در آنها یافتند. این
است که ما با ذهن خالی سراغ آزمایش نمی رویم.
همین کاری که درمورد تئوری نسبت عام انیشتین اتفاق می
افتد.چیزهایی را نمی توانندتوضیح دهند،چیزهایی را به آن وصله می کنند.مثلاً
می گویند در یک دورانی از جهان تورمی وجود داشته است خوب اینها می توانند
بروند و یک تئوری جدیدی بسازند،چون این قضیه ابطال پذیری قضیه جاافتاده ای
است به خاطر همین می روند به دنبال تئوری های آلترناتیو بتوانند قضیه را
راحتتر توضیح دهند،بعد از کوپرعنوان می شود که ابطال پذیری به صورت قاطع
درست نیست،ازجمله خود شاگردهای کوپر هم این حرف را زده اند،چالمز را نگاه
کنید می گوید این حرف کوپر نمی تواند در حالت کلی درست باشد
منظور از نظریه پردازی تنظیم تجارب بشری است نه پیش بینی و نه توضیح یافته های علمی
اگرواقعاًتنظیم تجارب مطرح است ما که در زمین زندگی می کنیم
چرا به دنبال کشف سیارات دیگر و کهکشانهای دیگر هستیم.این علاقه ما چه
دلیلی دارد،خوب این علاقه ما حاکی از آن است که ما به دنبال آنهستیم که
بدانیم وضعیت جهان از چه قرار است.انیشتین صریحاً می گوید من علاقه ای که
بدانیم طیف این اتم چیست یا آن اتم چیست ندارم من علاقه دارم بدانم این
جهان چگونه ساخته شده است،درزمان معاصر واینبرگ می گوید من نمی خواهم
بدانید یک یک قضیه چگونه است بلکه می خواهم بدانم چرا اینگونه است.یا
واضعان قضیه تئوری ریسمان هم ادعایشان این است که می خواهیم جهان را
بفهمیم،چراروی طیف ستاره ای دوردست که هیچ تاثیری روی ما ندارد کار می
کنیم،چرا به دنبال کشف ذره هیگر میلیونها دلار خرج می کنیم؟که بفهمیم هست
یا نیست چرا؟چون می خواهیم بفهمیم که قضیه از چه قرار است،هایزنبرگ داستان
جالبی را نقل می کند می گوید قبل از رهاسازی اتم ها من با فرمی بحثی داشتم
من اعتقاد داشتم درست نیست این آزمایش را بکنیم فرمی جواب داد خوب نیست که
بفهمیم که طبیعت را خوب فهمیده ایم یا نه؟
سوال:وقتی که آزمایشات صورت می گرفته آن وقایع واقعاًاتفاق می افتاده ولی در توجیه مشکل بوده است؟
جواب:بله،وقتی که در پیش ذهنتان پوزیترون نیست اصلا به آن
توجه نمی کنید،یعنی یکسری چیزها را در طبیعت نادیده می گیریم.وقتی دنبالش
هستیم می دیدیم که اینجاست . پیش ذهن به شما کمک می کند چیزی را بیابید یا
نیابید.
سوال:دوباره اینجا به کانت می رسم،که همه چیز از ذهن تولید می شود؟
جواب:نه،ببینید ما الان مشکلی که دد محیطمان داریم سر مساله
کانت است برای اینکه آنچه کانت را به شدت مورد تاثیر قرار داد مکانیک
نیوتونی و هندسه اقلیدسی بود.می دید اینها خیلی موفق هستند.اگر کانت به جای
زندگی در قرن 18 در دوره معاصر زندگی می کرد.
یعنی نظرش این بود این آزمایش اتمی بشود تا متوجه شوند که
طبیعت را درست فهمیده اند یا نه،از آغاز تاریخ علم تا دوره معاصر این مساله
مطرح بوده که بفهمند ساختار عالم چیست.اکتفا به بعد زمینی مسائل نکردند
بلکه کل عالم را،این نگرش پوزیتویست که ما فقط می خواهیم مشاهدات خود را به
هم ربط بدهیم این علم را عقب می اندازد.واگراکتفا به این نکرده بودند سرعت
علم خیلی بیشتر بود.
با مسائلی که گفته شد فلسفه به محیطهای فیزیکی بازگشته
است،اما متاسفانه در محیط دانشگاهی ما خیلی محدود برخورد می شود و علیرغم
اینکه در غرب متوجه شدند که خیلی از مسائل باید تغییر بکند در محیط ما هنوز
حرف آخر تلقی می شود و خیلی کورکورانه و سرسری این تقلید صورت می گیرد.
فقط و فقط با فرمالیزم سروکار داریم و با ریاضی سروکار داریم و
با فهم قضایا هم اصلاً سروکار نداریم در سمینار نجومی که در همین سال در
دانشگاه تهران منعقد شد.یک دوست بزرگواری سمیناری درباره گرانش ارائه
دادند.یکی از دانشجویان حاضر از سخنران سوال کردند که شما می توانید بگوئید
اگر می دید چه بر سر فیزیک نیوتونی آمد و هندسه اقلیدسی
چگونه همراه پیدا کرد و غیره دیگر به آن نتایج نمی رسید.متاسفانه آنچه در
غرب صورت گرفته که فلاسفه با متد علمی و زیبا به نقد کانت پرداختند درمحیط
ما صورت نگرفت
سوال:همین چیزی که می گوئید هرچیزی راباپیش فرض های خودمان
کشف می کنیم با چند مثال عنوان کردید این مساله استقرائی است یا اثباتی
برای آن وجود دارد؟
جواب:نه،شماریاضیات را به کار می بریدوبا آن طبیعت را توضیح
می دهید آیا شما می توانید جواب دهید که زمان ریاضی برای توضیح طبیعت کفایت
می کند.اثبات نمی توانید بکنید ولی به طور شهودی می توانید بفهمید که
چرا؟برای اینکه توضیح شما این است که ذهن شما و طبیعت به یک منشاء باز می
گردد.
ارتباط کل بحثتان با گرانش چه بود؟یک کلمه اسم هم نیاورده بود.
چون فکر می کرد که فقط باید فرمالیزم را بگویدو این کفایت می
کند و همه باید ذهن ابن سینائی داشته باشند تا بتوانند خودشان حدس
بزنند.توضیحی هم که ارائه داد روشن نشدکه این همه محاسبات چه ربطی دارد به
گرانش،آنچه می خواهم از این مباحث نتیجه بگیرم آن است که،فهم فیزیکی خیلی
مهم است.وبزرگان فیزیک مثل انیشتین،نیوتون و ماکسول ضمن اینکه پیشرفته ترین
روشهای ریاضی روزگار خود را به کاربردند فهم هم برایشان مهم بود.وتاوقتی
چیزی را نمی فهمیدند چاپ نمی کردند.ما مکرر این قضیه را از انیشتین می
بینیم چیزی که در آن اشکال دارد چاپ نمی کند پس بوهر می آید همان را چاپ می
کند و برنده جایزه نوبل می شود.
فیزیک اقتضای تامل دارد بزرگانی که در جهان اسلام بودند بیش
از همه چیز تامل داشتند منعکس نشده،ابن هیثم به دنبال بطلمیوس می آید
درباره رویت و نور و چشم و امثال آن اگر این را بخواهیم توضیح دهیم به زبان
حس قابل توصیف نیست.توضیح این است که ذهن شما وطبیعت باهم گره خورده اند و
به هم مربوطندوبه خاطر همین هم هست که شما می توانید طبیعت رابفهمید.اصلاً
اگر این فرض را کناربگذارید هیچ علمی وجودندارد،فرقی را که بین علم و دین
می گذارنداین است که می گویند در دین شما یکسری مسائل را مسلم فرض می کنید،
ایمانی فرض می کنیم ولی در علم این کار را نمی کنیم.اما انیشتین می
گوید،نه، همین که ما تعیین داریم که می توانیم طبیعت را بفهمیم این را به
عنوان یک ایمان قبول داریم،ویتن به عنوان یک ایمان قبول دارد که نظریه
ریسمان درست است خیلی چیزها را گرچه نمی شود اثبات کرد ولی به عنوان امری
بین اذهانی این امور به هم بی ربط نیستند یک جایی با هم تنظیم می شود.اگر
این فرض را نکنیم هیچ چیز قابل توضیح نیست براساس تجربه صرف
ولی کلاًیک کتاب می نویسدباعنوان الشکوک علی بطلمیوس،تمام این
کتاب تشکیک بطلمیوس است و در اول این کتاب این است از اصول اولیه که در
علم باید در نظر داشته باشیم این است که اثبات بخواهیم و حرفها را بدون
اثبات قبول نکنیم.با آن همه تجلیلی که از بطلمیوس می کند می گوید علم
حسابش،حساب دیگری است.یکی از انتقاداتی که یکی از این کیهان شناسان معروف
کمبریج می کند این است که نسل جوان ما خیلی نسل پیروی شده اند و کاری تبعیت
کردن است و فیزیک با این مدل پیشرفت نمی کند اگر فیزیک بخواهد پیشرفت کند
محققین باید با ذهن زنده طرف باشند.
هیچ چیز را نمی توانید توضیح بدهید.همواره به اسرار برخورد می
کنید آیا راهی دارید که بتوانید این اسرار را به هم متصل کنید،بله آنجا هم
باید یک فرض فوق فیزیکی به کار ببرید که اینها را به هم متصل کند
بسم الله الرحمن الرحیم
هایزنبرگ براساس یک اعتقاد صرفاًفلسفی مبنی براینکه رفتن از
جهان بزرگتر به جهان های کوچکتر مثلاً اتم به هسته و الکترون،هسته به
پروتون ونوترونها وآنها به کوارک و همین طور کوچکتر بی فایده است از ساختن
سیکلوترونهای بزرگ در اروپا تا سالها مخالفت کرد صرف اینکه از نظر فلسفی
متقاعد شده بود که این کار کار عبث و بیهوده ای است،ومثلاًبورن در مقاله
1926 خود در استدلالاتی که در پراکندگی الکترون ذکر می کند عنوان می کند
detminism را کنار می گذاریم ولی صریحاًاعلام می دارد که استدلالات فیزیکی
در جهت کنار گذاشتن آن وجود ندارد یعنی من یک تصمیم فلسفی اتخاذ کرده ام در
مابقی حرفهای بورن هم این مسائل منعکس شده است.
بعضی سوالات درعلوم وجوددارندکه جوابهای آنها فراتراز علم
است،خود سوال ازمتن فیزیک با علم بیرون آمده است وجوابی که به آن داده می
شود فراتر ازعلم است،مثلاًواقعیت فیزیکی چیست؟آیاواحداست یا متعدد؟آیا مادی
است یا غیرمادی یاهردو؟اگر از هایزنبرگ سوال کنیم جواب می دهد که انتهای
خط غیرمادی است وبنادو مکتب قدیم که اعتقاد برآن داشتندکه چون ذیمفراطیس
جهان از اتمها ساخته شده ومکتب افلاطون که معتقد به ساختارریاضی جهان
بود،هایزنبرگ اعتقاد داشت که من متمایل به مکتب افلاطون شده ام.وآنچه که من
« دکتر گلشنی» از شاگرد هایزنبرگ در کنفرانس فنلانددیدم و شنیدم که می گفت
هایزنبرگ یک فیزیکدان تمام عیار افلاطونی شده بود.ویت روز در دوران معاصر
نیز چنین اعتقادی دارد.
آیا این جهان را می توان کلاً به صورت ریاضی عنوان کرد؟
اگرازگودل سوال شود می گوید که نه،همواره یکسری سوالات در
ریاضی وجود دارند که بر اساس اصل گودل کذب یا صحت آن قضایا بوسیله آن علم
قابل اثبات نیست به همین دلیل عده ای از فیزیکدانان عنوان می دارند که
فیزیک هیچ گاه پایان پذیر نیست و تئوری همه چیز امکان ندارد بعضی ها مثل
جان بَرُو کیهان شناس می گوید شاید معنای آن این باشد که شاید نتوان تمام
فیزیک را به صورت ریاضی بیان کرد شاید این مسائل نزد فیزیکدانان خیلی پیش
پاافتاده می آید و حدود چندهزار سال مردم با پیروی از ارسطو به دنبال این
بودند که ریاضی را به کار نبرند،واززمانی که گالیله گفت که ریاضیات زبان
طبیعت است،ریاضیات ابزار فیزیک شدولی همه طبیعت رامی توان براساس ریاضی
توضیح داد؟ویگز عنوان می دارد که نه لااقل براساس ریاضیات و فیزیک فعلی ما
نمی توانیم شعور را توضیح بدهیم وشاید هیچ وقت هم نتوانیم توضیح بدهیم. بت
روس هم می گوید ما با یک سیستم الگوریتمی نمی توانیم شعور را توضیح
بدهیم.اینها بحث های بنیادی فیزیک است که نمی توان این مباحث را کنار
گذاشت.
چرا ریاضیات در توصیف فیزیک موفق بود؟
شاید برخورد اول این مساله ای ساده به نظر برسد ولی ویگز طی
مقاله ای عنوان می کند که این یکی از اسرارورازهای طبیعت است.این ها مسائلی
است که در فیزیک بنیادی مطرح است و نباید گفته انیشتین فقط فیزیکدان توان
بحث کردن درباره آن را ندارد.انیشتین مطلبی را اشاره می کند که در مقاله ای
در سال 1929 بیان می شود برمن در ابتدای این مقاله بنا به صحبت انیشتین می
گوید برای وارد شدن به این مباحث،فیزیکدان و فیلسوف و ریاضی دان
باید با هم گرد آیند و بحث کنند و همین حرف انیشتین را در
زمان ما هنری استپ می گوید،او دانشمندی از برکلی است که روی مسائل بنیادی
فیزیک کار می کند، وی فردی است که با تمام پیروان مکتب کوپنهاگ مکاتبه کرد
تا متوجه شود جمع بندی نظرات آنها به چه چیزی می رسد.
وی در مورد شعور به این نتیجه رسیده که برای پی بردن به این مسائل می بایست تمام رشته ها با هم همکاری کنند.
واین طور نباشد که فردی در گوشه ای بنشیند و عینکی خاص بر چشم
نهد وبا این عینک تمام مسائل را ادعای حل شدن بکند البته این مساله ای است
که بارها به آن تأکید شده و علی رغم تأکید طرفدار چندانی ندارد.
این مسأله در تمام حوزه ها حتی حوزه های دینی هم باید دیده
شود،در سال 1375،طی نامه ای از رهبری ایران تقاضا شد که رسماً علوم جدید
وارد حوزه های علمیه شود و در این صورت با نفوذ علوم روز حرفهائی برای گفتن
وجود داشت ولی متأسفانه هم وزارت علوم وقت و هم مدیریت حوزه قم با این
مساله مقابله کردند و زیر بار آن نرفتند.
سوال:تعریف مفاهیم غیرمادی در فیزیک چیست؟
جواب:درفیزیک چیزی نیست ولی در فلسفه هست،غیرمادی را در بعد و زمان برای آن وجود ندارد ولی در فیزیک اصلاًغیرمادی را قائل نیستسم
سوال:پس انتهای خط غیرمادی است یعنی چه؟
جواب:یعنی،معادلاتند،معادلاتند که تجلی پیدا می کنند به این
ذره و این ذره و معادلات در این جهان نیستند خوب این استدلالات با نظریات
افلاطونی راحت تر بیان می شود،جهانی ریاضی وجود دارد که
فیزیک خیلی از مسائل را توصیف می کند که توضیحی درباره آن نمی دهد.
در مورد احیای فلسفه در فیزیک می توان به دوره چهارساله جدیدی
که دانشگاه oxford به جریان انداخته اشاره کرد که در این دوره سه سال اول
نیمی از دروس فلسفه و نیمی از دروس فیزیک است و بعدازآن دو درس یکی فلسفه
فیزیک مقدماتی و دیگری فلسفه فیزیک پیشرفته وجود دارد.ودر دانشگاه کلمبیا
دوره کارشناسی ارشد مبانی فلسفه فیزیک وجود دارد که در این دوره فلاسفه ای
چون آلبرت و فیزیکدانان برجسته ای تدریس می کنند و مدرکی رسمی اعطا شده که
در مقطع دکتری در فیزیک یا فلسفه می توانند ادامه تحصیل بدهند.
و اما فیزیک بنیادی،فیزیک بنیادی را یکسری از دپارتمانهای
فیزیک در اروپا و آمریکا به کار انداخته انددانشگاه جرج تاون آمریکا دوره
fundatial physic دارد. دانشگاه جان هاوکینگ آمریکا،دانشگاه برلند،دانشگاه
فیلیپس آلمان، دانشگاه بارلی ایتالیا،دانشگاه وین،دانشگاه پوترش
هلند،وموسسه TaTa در هند fundmental research از پیشتازان قضیه می باشد و
خیلی مستقل در فیزیک کار کردند چند سال بدور از جو بیرون کارهایی
کردند،سوالاتی مطرح کردند، ایراداتی گرفتند و پاسخ دادند و از بهترین کارها
را نیز انجام دادند.هند مانند سابق نیست علی رغم جمعیت فراوان و فقر
اجتماعی حاکم در عرصه علوم پیشرفت زیادی کرده و به خصوص در مبانی حرف اول
را می زند.
نقش ریاضیات در فیزیک:
ریاضیات کاربرد جدی آن در فیزیک در غرب اتفاق افتاد،درجهان
اسلام هم مسلمین تا حدودی روی این جریانات کار کرده اند مثلاًمسأله عروس
فیثاغورث را x2+y2=z2 خواجه نصیرالدین
طوسی به 40 طریق اثبات کرده است و محاسبات زیادی انجام شده ولی کاربردش در
فیزیک کمتر دیده شده،ولی افرادی چون ابن هیثم بصری در منایا و مناظر قوانین
ساده ای را استفاده می کردند ولی رسماً از زمان گالیله به بعد کاربردهای
ریاضی در فیزیک رایج می شود.البته در نجوم در ساختن الگوها را اگر استثناء
کنیم،به طور جدی بعداز گالیله توسط لایبنیس و نیوتون این مباحث جدی تر مطرح
می شود.
نیوتون به دنبال معادلاتی بود که بتواند به وسیله آنها پیش
بینی هایی را درمورد آینده سیستم های فیزیکی انجام دهد به همین دلیل به
دنبال محاسبات و calculate رفت و همین محاسبات را لایبتیس نیز به طور موازی
با نیوتون انجام داد و حساب دیفرانسیل و انتگرال را به وجود
آوردند.فیزیکدانان بزرگ ریاضی دانهای بزرگی هم محسوب می
شدند،لاکرانژ،اولر،هامیلتون،آنها به اقتضا سعی کردند که ریاضیات متناسب با
فیزیک را هم بسازند.مکانیک تحلیلی دست پرورده کارهای لاکرانژ و اولر می
باشد.اینها فیزیکدانانی بودند که احساس کردند برای اینکه بتوانند فیزیک را
در ریاضی جای دهند احتیاج به ریاضیاتی جدید است پس دست به ساخت مکانیک
تحلیلی زدند و قوانین نیوتون را به زبانی زیباتر و جامع تر پرورش دادند.
بمثل مادی آن دراین جهان به گونه ای دیده می شود مثلاًدایره
رادرنظربگیرید مکان هندسی نقاطی که تمام نقاط آن تامرکز به یک فاصله باشد
تمام دایره هایی که رسم می کنید اگربادقت مشاهده شود این طور نیست.
سوال:می گویند شعور را نمی توانیم با ریاضی توضیح دهیم؟
جواب:بله خصوصیاتی دارد که نمی توان با الگوریتم آن را توضیح
داد حرف بزرگان این است که اگر شما ابرکامپیوتر بسازید باز هم محدودیت دارد
و شعور محدودیت ندارد.
موضوعی که در قرن نوزدهم اتفاق افتاد این بود که یکسری از این
ریاضی دانان به دنبال آن رفتند که ریاضیاتی مستقل از فیزیک را
بپرورانند.یعنی در پی کاربرد آن در فیزیک نباشند که این قضیه خیلی برکات
داشت که ماحصل آن در آینده به خود فیزیک هم رسید.
مثالاً در قرن نوزدهم که ماتریس توسعه پیداکرد هیچ تصوری نمی
شد که آن را بتوانند درفیزیک استفاده کنند حتی در 1925 که هایزنبرگ می
خواست مکانیک ماتریسی را عنوان کندخودش هیچ تصوری خاص از ماتریس نداشت.بلکه
استاد بورن در سال 1906 درس ماتریس را گرفته بود،بعداز نظریه هایزنبرگ به
او گوشزد کرد می تواند از آن استفاده کند در صورتی که اصلاً هایزنبرگ نمی
دانست که ماتریسی هم وجود دارد،و وقتب که در سال 1939 هایزنبرگ و شوردینگر
جایزه گرفتند،بورن خیلی مکدر بود،ومی گفت این هایزنبرگ اصلاً نمی دانست
ماتریس چیست البته هایزنبرگ هم چندان راضی از این وضعیت نبود تا آنکه در
سال 1954 بالاخره بورن هم جایزه ای را دریافت کرد.وهمچنین مثلاً هندسه
غیراقلیدسی که ساخته شد نیت این نبود که برای کاربرد در فیزیک ساخته شود
ولی انیشتین در احتیاجی که در ساختن نظریه نسبیت عام داشت از هندسه ریمانی
در فیزیک خود استفاده کرد.
سوال:آیااین مساله که ریاضیات می تواند تمام مسائل فیزیک را حل کند برفراز تداخل فلسفه با فیزیک نیست؟
جواب:نه،بستگی دارد به جهان بینی شما که شما از فیزیک به
دنبال چه چیز می گردی آیا به دنبال این هستی که کشفی شده شما یکسری پیش
بینی انجام دهی و آن را توضیح بدهی یا نه شما این ها را مقدمه بگیری که
جهان را بفهمی،درصورت فرض نخست که فرضی است ناکارآمد و جلوی پیشرفت فیزیک
را هم می گیرد حرف شما صحیح است ولی در صورت فرض دوم نمی تواند ریاضیات صرف
کارآمد باشد
پس وقتی ریاضیات مستقل از فیزیک توسعه پیداکرد بعدها فیزیک
ازآن در توسعه خود استفاده کردمثل فضای هیلبرت در کوانتم،ماتریس در همه جای
فیزیک،هندسه ریمانی و غیره،البته وقتی بازهم جلو می رویم بازریاضیات چهره
ای انتزاعی تر از خود به نمایش گذاشت،به دنبال آن رفتند که کل ریاضیات را
به یکسری سلسله اصول تقلیل بدهند،کار روی نظریه مجموعه ها به این مساله کمک
کرد،وکار هیلبرت درسال1930این بود که کل ریاضیات را به یک مجموعه تقلیل
دهد،در همان زمان در همان محیط گودل قضیه خود راارائه داد. که البته روی
ریاضی دانانی چون هیلبرت موثر بود ولی فیزیکدانان توجه شایانی تا سال 1970
به آن نکردند.
چراریاضیات که فارغ از فضاوزمان است به کارفیزیکی که دربندفضاوزمان است می آید؟
جوابهایی که به این سوال می دهند متفاوت است گروهی چون گالیله
می گویند که ریاضیات صرفاًیک زبان برای طبیعت است وازروی کاوش آن می توان
مفاهیم طبیعت رابیرون کشید،گروه دیگر نظیر بورن معتقدند که ریاضیات علم
ساختارهاست وطبیعتاً می تواند ساختاری که متناسب بافیزیک هم باشد ارائه
دهد، و عده ای ه مکه افلاطونی فکر می کنند،می گویند ریاضیات جهانی است که
تصویر ناقصی از آن در این دنیا وجود دارد و خود را نشان می دهد،مثلاً عدد 2
به طور خالص در طبیعت وجود ندارد می گوئیم دوتا سیب،دوتاگلابی و... ولی
خود دو مفهومی است که در عالم دیگری نمود دارد و یا مفهوم دایره وغیره که
خیلی از نظریه پردازان هم اینگونه فکری دارند،
افرادی چون پوانکاره علاقه به ریاضیات محض غیرکاربردی داشت
ولی فیزیکدانان وقتی از آنها سوال در مورد فیزیک می کنی به دنبال آن هستند
که بتوانند طبیعت را بفهمند،ووقتی گالیله می گوید که ریاضیات زبان طبیعت
است یعنی به وسیله ریاضیات بتواند طبیعت را بفهمد و به راز طبیعت پی ببرد.
نه فقط حروف را بخواند بلکه ببیند در پس این نوشته ها چیست مفهوم را
بفهمد،هیچ کدام از فیزیکدانان بزرگ اکتفا نکردند به صرف محاسبه
پس عده ای گفتندکه ریاضیات ابزاراست یعنی زبان طبیعت است
ومابامطالعه این الفبا می توانیم طبیعت رابفهمیم اماعده ای گفتندکه ریاضیات
چیزی بالاتر از یک زبان است،وریاضیات عالمی خاص خودراداردوحتی هندسه
اقلیدسی ونااقلیدسی هرکدام عالمی برای خوددارند،ومی گویندریاضیات عبث
نیست،مثلاًسیستمی داشتهباشیم که لباچفسکی باشد،یکیریمنی باشد،یکی گوسی
باشد،هرکدام ازآنها درعالمی تجسم پیداکرده است،پس عده ای اعتقاد به
ابزاربودن ریاضی دارند،عده ای اعتقادبه عالم جدابودن ریاضی دارندوعده ای هم
اعتقاددارند که دربدو خلقت ریاضیات و فیزیک باهم کوبل شده اند پس بدین
لحاظ می توانند،همدیگرراتوضیح دهند.
پس ریاضیاتی ساخته شده مختص خودفیزیک مثل مکانیک تحلیلی
ویاحساب ودیفرانسیل وبعدازآن ریاضیاتی ساخته شدکه درابتدامستقل ازفیزیک
بودوبعددر فیزیک کاربرد پیداکردوقسمت دیگرریاضیاتی بود که برای فیزیک ساخته
شده بودولی این ریاضیات کاربردش درخودریاضی بیشتربود.مثل ایستافتونها که
در خود فیزیک به کاررفتند،بعددرخودهندسه به کاررفتند،وبه قول فیزیکدانان
آنقدر که برکت stringteari به ریاضی رسیده به خودفیزیک نرسیده است.چون
سوالات بنیادی فیزیک هنوز باقی است ولی ریاضی دانان مسائل مختلفی رابرای
خودبه اثبات رساندند.
سوال:اثرقضیه گودل برنظریه وحدت نیروهاچه بود؟
جواب:باوحدت درنیروی الکترومغناطیس وهسته ای ضعیف به دنبال
این بودند که هسته ای قوی وگرانش راهم به نوعی باآنها وحدت دهندوکل فیزیک
راازیک نظریه بایک سری اصول توضیح دهند اما قضیه گودل عنوان کردکه این نمی
تواند کل فیزیک را توضیح دهد ابتدا فیزیکدانان زیربار رفتند ولی بعد متقاعد
شدند.نظریه همه چیزیعنی،هرچیزی که درعالم هست رابتواند توضیح
دهد،چرااین،این جرم را دارد،چرااین دراین فاصله از خورشید است
مهدی دانشیار مشاور در برگزاری کلاسها و سمینارهای نجومی.... 09303897350...55951286