بسم الله الرحمن الرحیم
فلسفه یا حکمت
(بررسی کتاب"امتناع تفکردر فرهنگ دینی")(3)
همانگونه که در مقاله شماره(1)بررسی گفته شدهر علمی بر اساس اصول موضوعه ای تنظیم شده و بر اساس آن اصول موضوعه بنیان نهاده شده است همان طور که گفته شد ممکن است لزوما تعاریف و اثبات آن اصول موضوعه در آن علم نباشد و یا در فطرت و نهاد بشر قرار داده شده باشد
که احتیاجی به برهان ندارد،مثلا در علم فیزیک خاطرنشان کردیم که اینکه تمام قوانین فیزیک جهان شمول است از اصول فیزیک محسوب می شود که باید بپذیریم تا بتوانیم وارد علم فیزیک بشویم ویا آنکه در علم کیهان شناسی شار موجود در عالم(ماده تشکیل دهنده)را باید همگن وهمسانگرد فرض کنیم تا قواعد کیهان شناسی برافراشته شود،و همچنین در فلسفه از اصول موضوعه آن است که فیلسوف بدون هیچ زمینه فکری وارد عرصه تفکر شود و هیچ افق خاصی را در راستای اندیشه خود قرار ندهد چه افق دینی جه غیر دینی،که هر کدام از این ها امتناع تفکر فلسفی به بار می آورد،باید انسان با اتکا بر بدیهیات به استنتاج حقیقت بپردازد چه به دین منجر شود ،چه به لاییک ،اینکه در افق دید ماتریالیسم یا ایده آلیسم یا دین را قرار دهیم از علم فلسفه عدول شده است.
در حقیقت فلسفه رسیدن از جزییات به کلیات است،اما شاید این مساله مطرح شود در مواردی انسان از حوزه غیر برهانی به مساله ای ایمان پیدا می کند،و در مورد آن تردیدی ندارد پس لاجرم این ایمان وعقیده چهار چوبی را در ذهن می آفریند واندیشه را به سوی خود جهت می دهدمثلا فیزیکدانی چون انیشتین با نگرش به طبیعت جهت توجیه آن مدلی را ارائه می دهد،که این مدل را با برهان های ریاضی فیزیکی به اثبات می رساند که شاید بتواند رفتار فیزیکی سیستمی را توضیح دهد ،و برای به کرسی نشستن این مدل حتی در تعاریف ومفاهیم فضا وزمان وجرم تغییراتی بنیادین لحاظ می کندحال در عرصه واقعیت وتجربه آیا این مدل جوردر بیاید یا نیاید.اگر با تجربه توافق داشت با توجه به اینکه این مدل از لحاظ ریاضی وفیزیک هم سازگار است پس مورد اقبال قرار می گیرد واگر با تجربه جور در نیامد علی رغم سازگاری فیزیکی وریاضی به دور افکنده می شودمثل مدل پیشنهادی انیشتین برای کیهان که الگویی ایستا و بسته بود وبا مشاهدات تجربی هابل ناسازگار ،و همین عدم تطابق با رصدهای هابل که جهان را ناپایدار نشان می داد مردود اعلام شد ودر پی آن در راستای ارائه مدلهایی از کیهان بر طبق محاسبات اندیشمندی به نام فریدمن ،الگوهایی از سوی گاموف و هویل برای مدل سازی کیهان ارائه شد که اصل سر سپردگی به نسبیت و تجارب هابل در آنها لحاظ شده بود،واز نظر ریاضی وفیزیک درست بود وهیچ فرقی از لحاظ اعتبار علمی باهم نداشتند< یکی جهان را نوسانی و برانگیخته از انفجاری مهیب می دانست و دیگری جهان را منحنی باز که تا ابد انبساطش ادامه دارد واز هیچ انفجاری به وجود نیامده، سنگ محک اینکه کدام درست است چیزی نیست مگر تطابق بارصد ها وتجربه واثبات تجربی پیشبینی ها گاموف وی را برازنده جایزه نوبل نمود.در روش علوم تجربی اصل محک درستی یا غلطی یک مدل یا نظریه را تجربه مشخص می کند.این تجربه است که حکم می کند چه کسی درست تفکر کرده ، وکدام تفکر صحیح وکدام نا صحیح است.
همین روش ومنش از دیر باز در علومی مانند هیات نیز دیده می شود،که ستارگان دقیق رصد می شدند و مواضع ستارگان در کتبی به نام زیج ها ثبت وضبط می شدندپس دانشوران در سدد ساختن الگویی برای این حرکات در می آمدند. و آن الگویی در نهایت پذیرفته می شد که بیشترین تطابق را با رصدها و بهترین پیشبینی را انجام می داد.حتی در این علم دیده شد دو الگوی به ظاهر متناقض که یکی زمین را مرکز می گرفت ودیگری خورشید را مرکز می پذیرفت نتایج دقیقا مشابه در هر زمینه نشان می دادند وفقط وفقط رصد های دقیقتر ونتایج نتجربی عامل برتری یک الگو به الگوی دیگر شد.با این توضیحات تاکیید می کنم در مدل سازی ها وتئوریهای علمی تجربه محک سره از ناسره است.اما در فلسفه سنگ محک چیست ؟آیا سنگ محکی از این نوع می توان در نظر گرفت ؟ از کجا معلوم که از روی قواعد فلسفی ،نتیجه که حاصل شده است با حقیقت سازگار است یا خیر.چه بسا دو امر متضاد با یک متد فلسفی به اثبات برسدو براهینشان از نظر منطقی درست هستند ،واین خاصیت فلسفه است.برهان فلسفی و علم فلسفه روش اندیشیدن وآزاد اندیشیدن را برای بشر به ارمغان می آورد ،ولی این هم جای تامل است شاید اصول موضوعه یک متفکر با اصول موضوعه متفکر دیگر هم متفاوت باشد وهمین تعدد آرا را منجر می شود ولی سنگ محک ودرستی فلسفه چیست؟برهان فلسفی قوی درباره موضوعی از طبیعت که با طبیعت ناسازگار است به چه کار می آید؟همچنان که هگل در فلسفه خود با بیانی قوی ومتین سه قانون کپلر را از لحاظ فلسفی اثبات می کند در صورتی که تجربه این قوانین را به تقریب درست می داند فایده این استدلالات هگل چیست؟گروهی از تجربه گرایان وفیزیکدانان معاصر تفکر فلسفی صرف را بسان همانند تارهای تنیده شده عنکبوت به گرد خیش می دانند که فیلسوف را در لابه لای اوهام خود مدفون می کندبدون اینکه درست وغلط بودن آن را تشخیص دهدو عده ای حوزه فلسفه را اثبات پاره ای از اصول موضوعه و متافیزیک که بازهم غایت مشخصی دارد محدود می کنندپس روش فلاسفه وفلسفی فکر کردن صرف مورد تایید همه اندیشمندان عالم نیست و مخالفانی جدی مخصوصا در عرصه علوم تجربی دارد،وعده ای این اعتقاد دارند اگر چنانچه برای فلسفه غایتی در نظر گرفته شود و چهار چوبی برای فکر کردن در نظر گرفته شود افقی برای آن دیده شود شاید بهره وافی در حوزه معرفتی از آن برده شودکه البته همین با اصول موضوعه فلسفه تنافر داردپس اینگونه فکر کردن و فلسفیدن را اسمش را فلسفه نمی توان گذاشت،در عرصه دینی این تفکر را حکمت نامگذاری می کنند،در واقع حکمت فلسفه ای است جهتدار وغایت دار که ابتدا وانتهایش مشخص است و مشخص است که حکیم یعنی کسی که این حکمت را می پرورانداز قبل به مساله ای ایمان دارد و این ایمان هم حتما از حوزه ای غیر از آن حکمت تحصیل شده است و جزو اصول موضوعه آن قرار گرفته است.
این ایمان ممکن است از فلسفه های دیگر،تجربه ،یا اندیشیدن در طبیعت ،برهان حتی معجزه و هر چیز دیگری تحصیل شده باشد .
روش قرآن در تحصیل ایمان روشی غیر فلسفی است بلکه روشی مشاهده ای وتجربی ونگاه به علوم پایه می باشدمثلا در آیات متعددی از قرآن اشاره می شود "آیا به چگونگی خلقت شتر نگاه نمی کید؟(زیست)آیا به چگونگی برافراشته شدن آسمان نمی نگرید؟(نجوم)آیا به تکوین زمین نگاه نمی کنید؟(فیزیک)آیا به چگونگی خلقت کو ه ها نگاه نمی کنید؟(زمین شناسی) و در ادامه به رسولش می فرماید (فذکر*انما انت مذکر*لست علیهم بسیطر*)یعنی فقط تو از این علوم بگو وهیچ کس را به چیزی اجبار مکن، که تو تسلطی بر اندیشه آنها نداری)پس روش تحصیل ایمان در ادیان ابراهیمی نگرش به پدیده های طبیعی است به هر حال ایمان به اندیشه های فکری وفلسفی جهت می دهد که منجر به بوجود آمدن علم حکمت می شود.
ادیان جهان به طور کلی اصول وفروع خود را به پیروان خود تلقین می کنند. بر اساس ایمان آنان انجام اعمال و وظایفی را برای رسیدن به سعادت حقیقی لازم می دانند در حوزه تعالیم دینی تصمیم انسان و انتخاب او برای تواریث، تربیت و تلقین است. هرکس در آغوش هر خانواده ای بزرگ شود دین او دین آن خانواده خواهد بود این روال عادی ادیان است.
اما در این میان دین اسلام برخلاف همه ادیان موجود که بیشتر بررفتار آدمی تاکید می ورزد برخردورزی واعتبار فردیت انسان ها تاکید می کند. یعنی اسلام باور خانواده و پذیرش عام جامعه را معتبر ندانسته هر کس را شخصا مسوول انتخاب باورهایش می داند. اسلام فردیت (اعتبار عقل و فهم یکایک انسان ها)را به عنوان دستور و تکلیف مطرح نمی کندبلکه آن را شرط درستی ومقبولیت ایمان میداند
برای روشن شدن مطلب مفهوم ایمان در اسلام ومسحیت را در نظر بگیرید. مسیحیت از مردم می خواهد ایمان بیاورند وسپس بیاندیشند.اما اسلام به مردم می گوید تا نیندیشیده اند وتا نتوانند از قید وبند تقلید آزاد گردند نمی توانند ایمان داشته باشنداصول دین اسلام اصولی غیر تقلیدیست وهر کس باید خود بدان دست پیدا کند و به آنها ایمان بیاورد.به عبارت دیگر در مسیحیت طبق قاعده مشهور آگوستین " فهم،پاداش ایمان است"اما در اسلام،ایمان دستاورد خردورزی وتعقل است.پیامبر اسلام می فرمایند تا کسی عقل نداشته باشد ایمان نداردو تعالی هر کس در مقامات معنوی وتقرب به خداوند به میزان خردورزی او بستگی داردیعنی تا اصالت واعتبار انسان در میان نباشد دین اسلام ایمان اورا درست نمی داند و اورا نمی پذیردبرخلاف مسیحیت که اصالت انسان را بر نمی تابدبنابراین یک مسیحی تا ملحد نگردد اعتبار نخواهد یافت به همین دلیل در غرب مسیحی اصالت انسان مستلزم الحاد است.
نویسنده فاضل کتاب گویی اینکه باتو جه به اینکه در غرب زندگی کرده وبا ایده های کلیسا در ارتباط بوده همه ادیان ابراهیمی را با یک چوب می راند وهمه را متهم به یک خصلت می کند که این ایده وایمن موضع گیری غیر منصفانه در شان چون ایشان نیست ایشان که خود متدین به کیش بهایی هستند با تعصبی خاص بر ضد آیین ابراهیمی برخاسته وهمه کیش های ابراهیمی را هم مثل هم قلمداد میکند وسوال اینجاست که منش یهودیت صحبتی نمی شود و شاید میزبانی اسراییل از فرقه ایشان بر آن شده که تحت حمایت هایی کیش وآیین وفرهنگ خود را متهم به بلاهت کند.و عجیب در اینجاست نویسنده فاضل چگونه در باب مسلک بهایی که خود بدان پایند است هیچ اظهار نظری نمی کند. بها الله و سید علی محمد باب را نقد وبررسی نمی کند . فقط این کیش اسلام است که شایسته نقد وبررسی است.
مهدی دانشیار09303897350...55951286