بسم رب الشهدا والصدقین

 

دیروز جمعه مصادف 25 بهمن 1392 از اون جهت که همسرم امتحان کارشناسی ارشد داشت حوالی ساعت 13 به جانب دانشگاه آزاد یادگار امام در حوالی بهشت زهرا رفتیم در بین اینکه امتحان برگزار شود به سوی بهشت زهرا رفتم و به قطعه شهدا گذارم افتاد اولین شهیدی که به چشمم خورد شهید حسن دهقان بزرگی از دوستان قدیم خانوادگیمان بود بسیار تعجب کردم که چگون بی مقدمه سر مزار این شهید آمدم  گلزار شهدا گلزاری مملو از بهشتیان و گلهای وطنم بدنم می لرزید وقتی چهره های معصوم وجوان آنها را می دیدم  اینها کسانی بودند که که در اوج جوانی به اوج انسانیت عروج کردند وظیفه انسانی خود را تشخیص داده و به مقصد رسیدند "یا لیتنی انی معکم وافوض معکم"اما ما مانده ایم ودر منیت خود گرفتار ،گرفتار مادیات ومنیات زیارت عاشورا را زیر لب زمزمه می کردم وبه این شهیدان نگاه می کردم این قطعه گویی پاره ای از بهشت است آرامش خاصی بر دل انسان می نشیند غرق در نور و بهجت است شعرهایی از قول خانواده هایشان و فراز هایی از وصیتشان  که روی سنگ مزارشان نوشته شده جذبه ای خاص دارد .

در این هنگام ناگهان صدایی من را جلب کرد نوای فرزند شهیدی که بر مزار پدر نشسته وبا زمزمه ای عاشقانه  قبر پدر را در برگرفته و به رشادتهای او می بالد  قبر را با آب شسته و دائما بر آن بوسه می زند ومی گویید :"بابا خیلی مردی سردار دمت گرم "و خیلی دوستانه نجوا می کند فرماندهی از فرماندهان غرب  جبهه ها که تاریخ شهادتش سال 61 بود 1300 سال بعداز واقعه خونین عاشورا در تفکردر روزگار و نفس خود بودم که مردی به من رسید"آقا قبر شهید پلارک کجاست؟" گفتم نمی شناسم کیست؟ گفت : همان شهیدی که از مزارش بوی عصر می آید ؟ من گفتم نمی دانم ولی همین طور مبهوت بودم یعنی چی خوب تصمیم گرفتم ایم مرد را تعقیب کنم ببینم این مزار را پیدا می کند قسمتی از راه را پشت او حرکت کردم که ناگهان متوجه شدم درقسمتی جمعیتی گرد تربتی گرد آمده اند جمعیتی از زنان ومردان بد حجاب و خوش حجاب نمی دانستم همین قبر است یا نه نزدیک رفتم می خواستم بپرسم گفتم چی بگم همه در حال دعا و نیایش بالای سر قبر هم تصویری از شهید  زیرشم نوشته بود "مادر شهید راضی نیست کسی اینجا شمع روشن کند" از حرکات وسکنات وحرفها متوجه شدم بله این قبر همان شهید است واقعا در اطراف هم بوی گلاب می آمد ولی من متوجه نبودم از گلاب است یا از خود قبر ولی بویی نه مثل گلاب بلکه شبیه بوی گل تازه  خوب این هم گلی است از گلهای ایران خوش بو و زیبا و معصوم، اینها همه تلنگر است که تو کی  می خواهی بیدار شوی کاروان دارد  میرود و عمر رو به زوال است وتو هنوز پای بند هوا وهوس دروغ وریا  اصالت با قلب سالم است نه مدرک وعمامه اصالت با درستی و راستیست درست تشخیص دادن و بی راهه نرفتن پیدا کردن سفینه النجاه

خدا یا بحق شهیدان راهت وبه حق شهیدان گمنامت دست مارا هم بگیر و و مارا هم در صف ره روانت راه بده وظیفه مان را به ما بنمایان و ما را در آن ثابت قدم بدار آمین

سید احمد پلارک


سید احمد پلارک (زاده:۱۳۴۴ تبریز - درگذشت:۱۳۶۶ عملیات کربلای ۸،شلمچه) یکی از سربازان معروف ایرانی کشته شده در جنگ ایران و عراق است. مزار وی در بهشت زهرا، قطعه ۲۶، ردیف ۳۲، شماره ۲۲ در میان مردم مزار وی به معطر بودم دایم مشهور است و برخی وی را با حنظله (از شهدای جوان صدر اسلام) مقایسه کرده‌اند.[۱][۲][۳][۴]

درباره فداکاریهای وی در جنگ گفته شده است:«آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر ۸ از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:” اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند. ” یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.»[۵][


یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید.

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق به نقل از تسنیم، شهید سید احمد پلارک متولد 1344 و اصالتاً تبریزی بود. او فرمانده آ ر پی جی زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول(ص) بود. شهید پلارک سال 66 در عملیات کربلای 8 ،شلمچه، به شهادت رسید. بهشت زهرا، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22، مزار شهید سید احمد پلارک است. خاطرات بسیار و جالب و جذابی از او به جای مانده است که همگی آن‌ها گواهی بر لیاقت پلارک در پیوستن به قافله شهداست. برخی از این خاطرات را دوستان و همرزمان شهید چنین نقل کرده‌اند:

همسایه شهید پلارک در بهشت

قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد.گفتم: "چی شده؟" گفت: "فکر کنم تب و لرز کردم." بعد از یکی دو ساعت به من گفت: "امروز باید حتما برویم بهشت رضا." اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسیدم: "چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟" او به اصرار من تعریف کرد و گفت: "دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا بحال او را ندیده بودم گفتم تو کی هستی الان کجایی؟گفت: در بهشت رضا". احمد آنروز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد.

من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم

یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می‌بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می‌کند. که شهید پلارک به او می‌گوید: "من نمی‌توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می‌توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبان‌هایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید."

شلوار یخ زده و پاهای خونی

آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد، اما کمتر کسی می‌دانست که او مجروح شده است. اگر کسی در باره حضورش در جبهه سوال می‌کرد، طفره می‌رفت و چیزی نمی‌گفت. یکدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است که همه مریض شوند." یکی یکی بچه‌ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش خونی شده بود.

سید احمد پلارک  شهیدی كه مزار پاكش بوی عطر می‌دهد.
مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن می‌شود. تربت پاک این بسیجی شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام می‌رسد. کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه 26 آن سر می‌زنند.
 شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالت های آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی‌که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
 
 
بعد از بمب باران، هنگامی‌که امداد گران در حال جمع آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند، با تعجب متوجه می‌شوند که بوی گلاب از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
هنگامی‌که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای  تهران، در قطعه 26 به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد بطوری كه اگر سنگ قبر شهید پلارك رو خشك كنید، از طرف دیگر سنگ نمناك می‌شود.
 
 
می‌گویند شهید پلارك مثل یكی از سربازان پیامبر ( ص ) در صدر اسلام ، " غسیل الملائكه " بوده است . " غسیل الملائكه "  به کسی می‌گویند كه ملائكه غسلش داده‌ باشند . در تاریخ اسلام آمده كه حنظله غسیل الملائكه كه از یاران جوان پیامبر بود ، شب قبل از جنگ احد ازدواج می‌کند و در حجله می‌خوابد . فردا صبح ، زمانی كه لشكر اسلام به سمت احد حركت می‌‌كرد ، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله كرد و بنابراین نرسید که غسل كند . او در این جنگ شهید شد و ملائكه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند . پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد . حالا گفته می‌شود شهید احمد پلارك عزیز هم اینچنین است و برای همین است كه همیشه قبر او خوشبو و عطرآگین است .
 كسایی كه زیاد بهشت زهرا می‌روند به این شهید والا مقام میگویند شهید عطری.خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارك نذر و نیاز می‌كنن و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خوان.او معجزه خداست.
زمانی که امام خمینی به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب 21 بهمن 1364 ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی «والفجر8»به شهادت رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد .


بسیجی شهید «محمد رضا حقیقی» بچه اهواز است .متولد 14 آذر 1344. زمانی که امام خمینی به نوکران پهلوی گفت «سربازان من هنوز در گهواره اند» محمد رضا کمتر از دو سال سن داشت. شب 21 بهمن 1364 ، یعنی در هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی ، محمد رضا در منطقه عملیاتی «والفجر8»به شهادت رسید و فقط خدا می داند که چند روز بعد ، هنگام قرار گرفتن در قبر خویش ، این گونه لب به خنده باز کرد . جالب است بدانید که برادر او یعنی «محمود رضا حقیقی» (متولد 1346) هم در عملیات کربلای 4 به شهادت رسید ولی فرقش با برادر خود این بود که 14 سال بر سر سفره حضرت فاطمه زهرا (صاوات الله علیها) نشست و بقایای پیکرش پس از تفحص ، در کنار مزار برادرش در گلزار شهدای اهواز به خاک امانت داده شده تا در روزی دیگر ، به یمن ظهور حجت حق (عج) از خاک برآیند و از سازندگان جهانی عاری از ظلم و پلیدی باشند.

خنده زیبای شهید محمد رضا حقیقی در قبر

شهید محمد رضا حقیقی ، جمعی لشکر 7 ولی عصر(عج) در هنگام به خاک سپاری - بهمن 1364

خنده زیبای شهید محمد رضا حقیقی در قبر

شهید محمد رضا حقیقی ، جمعی لشکر 7 ولی عصر در هنگام خاک سپاری-بهمن 1364