بسم الله الرحمن الرحیم
هدف خلقت
انسان به عنوان موجودی اندیشمند و با خرد در این جهان وجود دارد ، ووجه تمایز آن باسایر موجودات داشتن قوه عاقله و فکر در اوست،البته شناخت نفس و وجود انسان از جمله مسائلی است که هزاران سال در آن کاووش شده و هنوز که هنوزه جزو دشوارترین و مهمترین مسائلی است که وجود دارد.
هر کسی از زاویه ای به این موجود اسرار آمیز نگاه می کند ، و از دریچه خرد خود به بررسی وجودی آن می پردازد،انسان خردمند انسانی اندیشه مدار که برای رسیدن به هدفی برنامه ریزی می کند دور اندیشی می کند نقشه راه می آفریند و به مقصد می رسد، موجودی ابزار ساز که برای رسیدن به هدفش ابزار می سازد و از آن در رسیدن به هدفش بهره می برد،موجودی که به دونبال علت می گردد،و با استعانت از چشمه های علل قوانین را کشف می کند و در راستای بهره بری از آن برنامه ریزی می کند.
انسان موجودی که در بسیاری از امور با حیوانات پیرامونش اشتراکات دارد ، در خور خواب و خشم وشهوت اشتراکاتی فراوان در او وسایر حیوانات دیده می شود،ولی در نیروی عاقله برآنها برتری پیدا می کند،این نیروی عاقله صرفا در جهت برنامه ریزی و ساخت ابزار در جهت رسیدن به اهداف نیست بلکه نیرویی است که می تواند تا نیروهای درونی و امیال دیگررا تاحدود زیادی محدود ودر چهارچوب درآورد،و مبادی آداب باشد،نه مثل حیوانات بخورد،وبخوابد بلکه مثل انسان عمل نماید.
هر قدر قوه عاقله قدرتمند تر باشد هرآینه انسان به همان ترتیب مبادی آداب تر و منظم تر وبه اصطلاح امروزی متمدن تر خواهد بود.انسانها در تقویت این خصلت در آدمی نظامهایی به نام آموزش وپرورش به وجود آورده اند که در این نظام از زمانی که فرزندانشان در سن پایینتر هستند این نیروی عاقله را قدرتمند تر ودر نهادشان استوارتر سازد.
و جوامعی که این گونه آموزش وپرورش های انسان ساز در آنها باقدرت و برنامه ریزی بهتری عمل می کند به همان مرتبه جامعه ای متمدن تر و مبادی آداب تر به وجود می آورند. ودر جوامعی که آموزش و پرورش به انسان سازی و تقویت نیروی عاقله توجهی ندارد به همان نسبت جوامعی عقب افتاده وونزدیک به قوانین جنگل به وجود می آورند.
اما نکته شایان توجهی وجود دارد وآن این است که آیا انسان با رسیدن به یک جامعه متمدن صرف احساس خوشبختی خواهد کرد . وغایت انسانی در او به ثمر نهایی رسیده است؟
نگاه به وجود انسان و ذی ابعاد بودن وی باید پاسخ گوی این مساله باشد،قطعا یکی از وجوه فطری و ذاتی انسان وجود نظم وترتیب و بهره وری از طبیعت و قوانین موجود در آن در جهت حفظ بقا و رفاه خود می باشد و نیرویی قوی عاقله و خرد درانسان به سوی این مهم راهنمایی می کند، ووجود جامعه ای متمدن و مبادی آداب اجتماعی از جمله آرمانهای یک انسان عاقل وبا خرد محسوب می شود و دوری ازاین جامعه انسان را دچار افسردگی واضطراب خواهد نمود.
انسانی که در جامعه متمدن زندگی نمی کند،عدم تامین اجتماعی،عدم اقصاد سالم،نابرابری طبقاتی،عدم عدالت اجتماعی،عدم بهداشت،وی را همواره در معرض اماج حملات روحی وروانی قرار خواهد داد،مدینه فاضله که از جمله آرمانهای یک انسان کامل است قطعا در سایه اخلاق و وجدان ها خود را نشان می دهد، والا صرف اینکه انسان از نیروی عاقله وخرد برای منافع خود و بهره وری از امکانات برنامه ریزی انجام دهد و در تزاحم با سایر انسانها به سود طبقه یا نظام و یا فرد خاصی کارهایی را انجام دهد جامعه هر چند به ظاهر متمدن باشد ولی یک مدینه فاضله محسوب نمی شود.
پس بین آرمانهای یک جامعه متمدن و یک مدینه فاضله می تواند تفاوتهایی وجود داشته باشد یک جامعه می تواند متمدن باشد ولی مدینه فاضله نباشد ولی یک مدینه فاضله حتما متمدن خواهد بود
پس جامعه متمدن شرط لازم برای به وجود آمدن یک مدینه فاضله هست ولی شرط کافی نیست،مدینه فاضله جامعه ای است که در ابعاد مختلفی برای رسیدن انسان به فطرتش برنامه لازم وکافی را داشته باشد،نه تک بعدی باشد ونه تزاحمی در جهت استعمار یا استحمار طبقه خاصی یا در جهت تقویت قشر خاصی باشد.
وهمه با یک شرایط با توجه به استعداد و نیاز خود بتوانند به اهداف فطری و وجدانی خود دست پیدا کنند. این مساله مدینه فاضله از دیر باز مورد توجه خرد ورزان و اندیشوران بوده و هر کسی در افق اندیشه خود شهری آرمانی را ترسیم کرده و می کند. عده ای این مدینه فاضله را در حکومت فلاسفه و عده ای در جمهوریت، وعده ای در بنیادگرایی جستجو می کنند.
واین تفاوت آرا ریشه در اهداف تعریفی برای انسان تعریف می کنند دارد،که اصالتا آیا برای انسان لزوم تعریف هدف دار بودن مطرح هست؟یا نه همان طور که در بسیاری از امیال با حیوانات طبیعت اشتراکاتی دارد در هدف هم حالا به گونه ای بالا تر با آنها مشترک است.
یعنی به همان اندازه که یک اسب ، یا زنبور عسل، یا مورچه هدف دارد به همان اندازه هم ،باید برای انسان هدف قائل باشیم نه بیشتر ونه کمتر،در این اندیشه جهان بر اثر اتفاقی در گذشته دور به وجود آمده است
و جریانهایی برآن می گذرد و تکاملی کور و غیر هدفمند و صرفا از روی اتفاق پیش می رود،وما انسانها هم محصول تکامل یک سری ژنهای خودخواه هستیم که کورکورانه به وجود آمده ایم وآینده مشخصی هم نداریم واز بین خواهیم رفت و دوباره به طبیعت باز می گردیم و این روند از گذشته بوده ودر آینده هم همین خواهد بود همانگونه که مورچه زندگی می کند ماهم همان هستیم حالا به یک نوع دیگر، برای خوب زیستن در این دنیا که حالا به اجبار طبیعت آمده ایم ، یک سری نظام و باید و نبایدهایی را تعریف کردیم که در جامعه ای متمدن به دور از جنجال فکری وروحی زندگی کنیم و عاقبت هم بمیریم.
وهرآنچه به غیر از این وجودارد در دایره اوهام وخیال است و واقعیت وحقیقت ندارد بلکه ساخته و پرداخته ذهن آدمی است. در اندیشه این گونه افراد حتی مساله خدا مساله ای است که بشر برای خود به وجود آورده ومتمسک به موجودی شده که برترو با قدرت تراز اومی باشد که وی را از بلایا حفظ کند و در بلایا حامی وپشتیبان وی باشد و بدان آرامش روحی و روانی بگیرد،خدایی خود ساخته و پرداخته،که عده ای از این وهم استفاده مادی می برند و خود را نماینده این موجود ناشناخته خود ساخته معرفی کرده و در سدد چپاول و به زیر سلطه بردن جامعه وتخدیر مردم را دارند وبا استحمار مردم دست به استعمار آنها می زنند.
یعنی تصور این نگرش بر این است که از آنجا که معنویت اصالت ندارد و عده ای بدان عقیده دارند ، می توان از طریقی بدان جریان وارد شد و یک انسان مادی گرا صرف لباس معنویت به خود بپوشاند وبا دامن زدن به آنها زمینه چپاول ملتها را به وجود آورد.
مدینه فاضله در چنین اندیشه ای رسیدن به اوج لذت دنیوی و بهروری از مادیات و رفاه وآسایش در طول عمر قلمداد می شود. و قواعد وآداب هم در چهارچوب عدم تزاحم اجتماعی تعریف می شود.وهمان است که خرد جمعی در مورد آن به توافق رسیده و در جهت رسیدن به آن تلاش و مساعی می کند. ولی عملا این نگرش به این امر منتهی می شود که جوامعی برای پیشبرد اهداف خود متمسک به استعمار جوامع دیگری شوند و برای پیشبرد مقاصد خود از منابع جوامع دیگر حداکثر استفاده را ببرند، و تفاخر نژادی و برتری قومی در صدر این جوامع قرار خواهد گرفت
این نوع نگرش بشدت با قوت وضعف هایی در برابر اندیشه های هدف گرا و آرمان گرا وجود داشته در نقطه مقابل،انسان ذو ابعاد را دا رای دوجنبه مادی و معنوی دیده که جنبه روحانی و معنوی انسان هم به همان شدت یا حتی قوی تر از جنبه مادی در جهان حضور دارد در این نگرش انسان با دیدی هدف دار به جهان وارد شده و با آرمان خاصی در جهان وجود دارد .
دراندیشه هدف دار ،انسان در جهان حرکتی را از ماده شروع می کند ولی بقایی معنوی و روحانی دارد،چون انسان دارای دوجنبه مادی ومعنوی می بیند لذا مدینه فاضله جنبه های مادی ومعنوی تلقی می شود در این اندیشه روح انسان با ظرفیت بی نهایت در نظر گرفته می شود که حصر در طبیعت صرف آن را به افسردگی می کشاند و وقتی که از این حصار مادیت بیرون می آید به آرامش واقعی دست پیدا می کند،این نگرش امری فطری گرایش به بی نهایت را در وجود انسان امری ذاتی می داند که از روزگاران گذشته تا به حال وحتی آینده در نهاد آدمی وجود دارد و انسان را از مادیات به معنویات سوق می دهددراین نگرش آرمان انسان خارج از ماده تلقی می شود ،این نگرش که علاوه بر جنبه مادی جنبه معنوی را هم جزو قلمرو واقعی انسان تلقی می کند،مثلا مفهوم آزادی که شاید در حوزه ماده گرایی صرف معنی نداشته باشد مفهومی است که همه مکاتب بر روی وجود آن اتفاق نظر دارند در صورتی که هیچ صورت مادی ندارد ودر قلمرو دیگری جستجو می شود و مسائلی که به مسائل روحی مربوط می شود مثل هنر وانواع و اقسام آن،به هر حال بشر برای اینکه از خمودی وافسردگی مادی بیرون بیاید احتیاج به چیزی ماورای طبیعت را در خود احساس می کند و آن را در قالب هنر وادبیات نشان می دهد واین پرواز روح را به نمایش می گذارد.
در دوره معاصر چیزی که معیت و مکمل تمدن مادی صرف است چیزی جز ادبیات و هنر نیست، وادبیات و هنر هم ریشه در هدف مندی و غایت مداری دارند پس لاجرم این این ایده غایت مداری و معنویت گرایی در زوایای زندگی انسان معاصر خود را نشان می دهد.
اوج اندیشه مادی گرایی در سخنان داوکینز خود را نشان می دهد که غایت اندیشه وفلسفه انسان را پوچ گرایی وخود کشی دانسته واین را از افتخارات مکتب خود معرفی می کند.
ولی انسان فطرتا با این نگرش سازگار نیست وزیر بار این افسردگی وپوچی کمر خم نخواهد کرد لاجرم به دونبال گریز از این مهلکه است و راه خود را رجوع به معنویت گرایی می داند.
ولی در وادی معنویت راه بسی خطر ناک و تاریک است چرا که تشخیص راه از بیراهه دشوار است. وفور مکاتب متعدد معنوی از دینی تا غیر دینی گرایش به خرافه پرستی و توتم پرستی،ساختن خدایان متعدد در ذهن ها وخیالها وخیلی از این موارد ،که همه ادعای معنویت گرایی دارند.
هر کدام به خدائی اعتقاد داشته و خصوصیاتی را بدان نسبت داده و خود را برحق می دانند وسایرین را گمراه خطاب می کنند.راه از بی راهه چگونه تشخیص داده شود؟ انسان سرگشته ای که از مکتب اومانیسمی به مکتبی معنوی سوق پیدا کرده از کدامین مشرب سیراب شود؟ از مشرب بودا و مکتب بودائیسم از مکتب زردشت ایرانی، از مکتب ادیان ابراهیمی چون یهودیت و یا مسیحیت،از ماندائی های صائبی یا ایزدی ها ،از اسلام از تشیع ویا تسنن؟ کدام وادی را انتخاب کند ؟و به کدامین مکتب وارد شود؟
آنچه مسلم است انسان فطرتا بسوی معنویت گرایش دارد و حوزه مینایی گرایی امری حقیقی و فطریست ولی کدامین سر چشمه برای انسان راهگشاست؟
برای ترسیم این نگرش منادیان وپیشوایان هر طریقتی می بایست چه ویژگی داشته باشند؟به طور کلی اومانیسم رهبرانی را معرفی می کند که سعی وتلاش خود را در جهت اعتلای رفاه و کام جویی از طبیعت و جهان فراهم نمایند. ورهبر هر قومی خواهان آن است که با تعاملات خاص فردی واجتماعی این امر را تحقق بخشیده وبهترین شرایط را برای این امر تحقق بخشد.هرچند ممکن است که بنا به نگرش خاص ملیتی یا قومیتی کما کان که اتفاق افتاد در جنگ های جهانی دراز مدت ملتی قومی را تارو مارویا چون سرخپوستان آمریکایی قتل عام شده و یا چون بردگان سیاه آفریقایی به اسارت گرفته شوند ولی آنچه تحقق پیدا می کند رفاه و آسایش است برای طایفه یا قومیت یا اقلیتی
خاص خواهد بود.خوب این اساس مادی گرایی و اوج آرمان گرایی آنهاست.
حال سوال دیگری که مطرح است انسان ،ازتمدن قومیتی پا را بالا تر بگذارد و به یک تمدن جهانی فکر کند و انسانیت را که بین وجدان اکثریت مردم تعریفی تقریبا مشترک دارد محور قرار دهد ودر راه تحقق این تمدن جهانی به کمک به هم نوعان حالا از هر قوم ونژاد ،و رعایت حقوق یکدیگر همت گمارند و بدون تزاحم با یکدیگر و احترام متقابل روزگار را بگذرانند.
آیا رسیدن به این جامعه ای می تواند با نگرش فعلی تحقق پیدا کند و فکر تمدنی جهانی بود؟
اول باید مشخص شود که در این جامعه جهانی کدام جامعه از همه آرمانی تر و به اصطلاح مرفه تر است؟مثلا بر فرض تمدن آمریکایی؟ که در این تمدن اکثریت نسبی از امکانات و رفاه نسبی خوبی بر خوردارند. حق مسکن، اتو موبیل مناسب برای هر فرد،تغذیه مطلوب،برای تحقق این سطح از رفاه چقدر باید از منابع زمینی استفاده شود ؟چه میزان سوخت؟ چه میزان باید آلودگی ایجاد شود؟حال به جای 300 میلیون جمعیت آمریکا فرض کنید آیا می شود شش میلیارد نفر به چنین سطح رفاهی دست پیدا کنند؟چه میزان منابعیلازم است؟ آیا می شود همه در یک سطح رفاه عملا قرار بگیرند؟
بدون اینکه مشکلی ایجاد شود،وتزاحمی به وجود آید؟می شود از سطح رفاه ملتی برای رفاه ملت دیگری هزینه کرد؟و آیا واقعا سطح درآمدهای جوامع مختلف یکسان است؟برای تحقق چنین آرمانی باید به چیز دست زد واین عدالت اجتماعی را چگونه به وجود آورد؟اولین قدم در تحقق این آرمان ایجاد نقاط اشتراک فراوان بین جوامع است که همه جوامع آرمانهایی مشابه داشته باشند،و آرمانهای خود را فراتر از قومیت وملیت و خانواده و فرد خود ببینند یعنی یک دید جهانی داشته باشندهمه به یک اصول پایبند باشند، که از کلیشه قومیت گرایی و نژادی خارج باشد، اهدافشان ،دیدشان ، مشترک باشد.روحیه مواسات و گذشت داشته باشندعدالت دوست و اخلاق محور باشند،تابع قوانینی واحد باشند که تزاحم را از بین ببرد.
بدین لحاظ است که ایده های فرهنگ جهانی شدن را در جوامع زمزمه می کنند ، از سویی اروپا به اروپایی واحد تبدیل شده و سعی در برقراری یک نظم نوین بین کشور های خود می کند و از سویی ابر قدرت آمریکا با عناوین مختلف و شگرد های متفاوت سعی در آمریکایی کردن فرهنگ مردم دنیا دارد ودر این راستا هم رقابتهایی سالم وناسالم در جریان است،نظم نوین جهانی که غرب بر اساس قدرت و ثروت خود سعی در برقراری آن داردو رهبری جهان واحد را طبق نظر خود پیش می برد.این نظم نوین جهانی که از سوی ابرقدرتها عنوان می شود در حقیقت تزریق حکومت خود به تمام جهان است و نوعی جهان خواری محسوب می شود که می بایست همه ملتها قیومیت آنها را بپذیرند و رهبری آنها را قبول کنند و الا با اجبار آنها را به اطاعت مجبور می کنند خوب به هر حال برای رسیدن به این آرمان یعنی حکومت جهانی باید از جایی شروع کرد،و کم کم تمام جوامع را به این حیطه وارد کرد،اما مشکل اینجاسست که آیا این فرهنگی که در غرب وجود دارد و به عنوان فرهنگ جهانی به ملتها پمپاژ می شود، و آنها را مسخ قیومیت مادی و معنوی آنها می کندآیا واقعا همان چیزی است که مطلوب انسانهاست؟ وآیا واقعا رفع تبعیض و ورود به یک جریان پاک و عدالت اجتماعی است؟ یا زیر پرده آن تسلط و چپاول نود و نه درصد و بهره یک درصد از این رهگذر به دست می آید،آیا مطابق فطرت تمام جوامع است؟ مسلما این طور نیست آنچه از شواهد به دست می آید این حکومت جهانی ،ریشه در مشربی دارد به نام صهیونیسم،با عقاید و روش های خاص نوعی نژاد گرایی و استحمار و استعمار در آن نهفته و ملتها را در جهت سرسپردن به صاحبان پول زور و تزویر سوق می دهد و مفاهیم فطری عدالت، و آزادی و حقوق بشر در این مکتب به گونه ای دیگر تعریف می شود ودر جهت رسیدن به آرمانهای خود از این مفاهیم انسانی و فطری سو استفاده ابزاری می شود.چه بسیاری از ملل و اقوام که به این نامها از بین رفته و محکوم به فنا هستند چه بسیار از کودکان که فدا شده و چه زنها که اسیر وسرگردان شده و چه بسیار خون بیگناهان که به زمین ریخته شده و برای تسلیم کردن یک ملتی چه بسیار جریانهای سیاسی یا مذهبی که به وسیله این جریانها برای سرکوب ملت یا قوم آزاده ای به وجود آمده است و به اسم آزادی و گسترش عدالت چه ظلمها و ستمها که نشده است و می شود.پس تحقق یک حکومت جهانی گرچه امری فطری است ولی در دست تز و اندیشه مادی گرایی تحقق نخواهد یافت چرا که این اندیشه یک بعد خاص انسان که معنویت گراییست اساسا در نظر نمی گیرد و یا معنویات ساختگی و ساخته و پرداخته ذهن ها را جایگزین حقیقت گرایی می کند. خوب برای تحقق این آرمان چگونه باید از جریانات دین گرا که ادعا دارند که دین همان فطرت است و باز گشت به فطرت تبعیت کرد این جریان برای اثبات حقانیت خود و حجت بودن خود برای سایر انسانها می بایست چگونه ویژگی داشته باشند؟
چون این جریان آرمانهای خود را ورای ماده و دنیا جستجو می کنند و به عبارتی آن ها به اهدافی بالاتر از ماده پایبند هستند برای تحقق این آرمان واثبات حقانیت این نگرش ناگزیر باید برای رسیدن به آن گاهی از تمام مسائل مادی صرفنظر کرده و فقط ان هدف معنوی و الهی خود را جستجو نماییندو با قربانی کردن مادیت به معنویت مورد نظر برسند.
چرا که مادیگرایان منکر معنویات همواره به این نکته می پردازند که این پیشوایان در حقیقت مادیگرایانی هستند که این معنویات را دستاویز رسیدن به مطامع دنیایی خویش کرده اند . و از این معنوی گرایی مردم سو استفاده می نمایند.
پس حقانیت یک پیشوای معنوی در از خودگذشتی خود را نشان می دهد اگر این فرد در راه آرمانش توانست از جان ومال و ناموس خود بگذرد. ودر جهت اهداف خود جان فشانی کند پس می توان پی برد که این امر حقیقی از جایی نشات می گیردکه در ماده جایگاهی ندارد بلکه ماده و سیله رسیدن به آن معنویت است.
واین محک درستی یک ادعا می تواند باشد که کسی که دم از معنویت وخدا می زند حاضر است برای همان خدایی که معرفی می کند چه چیز را قربانی کند؟
خودش را، اموالش را ،فرزندانش را ، خانواده اش را ، می تواند از روی اختیار از همه این ها بگذرد. اگر چنین شد می توان به این امر متوجه شدکه حتما حقیقتی وجود داردکه ماورای ماده جستجو می شود.
همان طور که مادی گرایان برای رسیدن به آرمان های خود تمام معنویت را قربانی می کنند باید بتواند یک رهبر الهی هم تمام مادیت را قربانی کند.
آیا در طول تاریخ چنین چیزی دیده شده یا شنیده شده است؟چیزی که تجلی آن همه تاریخ را پر کرده باشد و همه را متوجه خود کرده باشد و حقانیت مکتبش را برای همه به اثبات رسانیده باشد.
گویی در یک مکتب، چنین چیزی شنیده می شود یک پیشوای الهی در برحه ای از تاریخ برای اینکه دین الهی پابرجا بماند.و انسانیت به عنوان انسان کامل جامع معنویت و مادیت تحقق پیدا کند با تمام وجودش جان ومال و ناموسش به پا خاسته وحقانیت دین الهی را به اثبات رسانیده و آن پیشوایی نیست جز امام حسین بن علی علیه السلام،در نقطه عطف تاریخ در جایی که معجزه پیامبران گذشته برای حقانیت مکتبشان تکرار نمی شود، وانسان سرگشته پیشوایی راستین را جستجو می کند و طوفان و گردابهای عظیمی در جای جای جهان به چشم می خورد ناگهان طلیعه نهضت حسینی دیده می شود و چشم ها را خیره می کند. حادثه ای که موید رسالت پیامبران پیشین بوده ،و سند اثبات حقانیت دینی به نام اسلام ومذهبی به نام تشیع،فروغی تابانی که در هر عصری با حرارتی که در دل مومنان می افروزد طلیعه اش روشن و روشن تر می شود وگویی انسان را به هدفی والا بشارت داده و هدایت می کندهدفی که از هبوط حضرت آدم تا پایان دوره انسان در زمین راه آن را مشخص می کند تو گویی حسین وارث آدم علیه السلام است با تمام شئونش چرا که گرچه به اعتقاد بعضی از اندیشمندان و تایید متون دینی انسانهای قبل از حضرت آدم علیه السلام موجوداتی صرفا مادی بودند و حضرت آدم نخستین انسانی بود که علاوه بر جنبه مادی جنبه معنوی هم در و وجود داشت و خلیفه خدا بر زمین بودباظرفیت بی نهایت، وحسین اثبات وجود آن بعد معنوی آدم بود و وارث آن،واز آغاز هبوط آدم ذکر حسین به میان بود که می بایست در این میان باشد تا اثباتی برحقانیت معنویت الهی محور قرار گیرد و مصباح هدایتی باشد که در طول تاریخ سره را از ناسره جدا کرده و کشتی نجاتی باشد که غرق شدگان وادی های دیگر را به خود فرا خواند.
آری حسین علیه السلام در این جهانی که اومانیسم آن را پرکرده ومعنویت های بی محتوی با ساختن خدایان دروغین و یا شیطان پرستی و جن پرستی در سدد تسخیر انسانها هستند ،تنها صدایی از اعماق تاریخ به گوش می رسد،وجوشش خون حسینی در هر ساله در روح وجان آزادگان تجدید معنویات از دست رفته و فضیلت های فراموش شده را به یاد می آورد که در زیر این همه جار وجنجال و سیاست وسیاست بازی دغل و دو رویی ،حقیقتی وجود دارد و خود را نشان می دهد و خدای سبحان در هر لحظه به فروغ آن می افزاید و تجلی اعظم الهی را در این واقعه به ظهور می رساند.
حا سوال اینجاست که هدف حسین در این آرمان گرایی چه بوده ؟ وانگشت اشاره او به کدامین هدف نشانه رفته است وچه چیز را نشان می دهد،خروش میلیون ها نفر در سوگ شهادتش ،راهپیمایی عظیم مردم در اربعینش نشان از چه چیز دارد؟
همانطور که گفتیم انسان برای رهایی از افسردگی ودوری از پوچ گرایی رو به سوی بی نهایت می کند و سراز مادیت بر می دارد و آن را در غالب کلمات و شعر شرح می دهد واولین چیزی که بدان توجه می کند کلمات است که بدان از رموز معنویت و اهتزازات روحیش خبر می دهد.
و جالب است یکی از همین اهتزازات و انقلابات روحی که در بشر به وجود می آید در توجه به انقلاب و حماسه حسینی تحقق پیدا می کند ،یعنی حسین انسان را به سویی متوجه می کند که انتهای غایت مداری و هدف انسان از خلقت را متجلی می کند. حسین کلمه الله است.و برهان طریقت الهی برای همه کسانی که به دونبال انسان کامل هستند . وطریق هدایت را جستجو می کنند.
وهدف در خلقت در نهضت حسینی باید جستجو شود.