نقدی برنظریه فلسفی كيهانشناسان معاصر مهدی دانشیار دانشگاه پونا هندوستان مطالعات اخير در فيزيك ذرات و اخترشناسي، نظريهپردازيهاي حيرتانگيزي را دربارة تاريخ اولية جهان به بار آورده است. اينك كيهانشناسان، به طور معمول سناريوهاي پيچيده و مفصلي را بررسي ميكنند كه براي توصيف وضعيت جهان در هنگامي كه به اندازه يك توپ كوچك بود، يعني فقط 35ـ10 ثانيه پس از انفجار بزرگ، ارائه ميشود. توصيف ظهور بديع چهار نيروي بنيادي و دوازده ذرة منفصل زير اتمي در فيزيك جديد، تقريباً امري عادي به شمار ميآيد. در ميان دانشمندان ترديد چنداني وجود ندارد كه ما در دورهاي زندگي ميكنيم كه پس از يك انفجار مهيب حدود پانزده ميليارد سال پيش ـ چند ميليارد سال كمتر يا بيشتر ـ قرار دارد. جان گريبين ، اختر فيزيكدانِ دانشگاه كيمبريج، اهميت «كيهانشناسي انفجار بزرگ» را چنين خلاصه ميكند: بيترديد، كشف بزرگ اين قرن (يعني قرن بيستم) ـ دست كم در كيهانشناسي، كشف شگرفي بود كه هابل به انجام رساند و توسط معادلات اينشتين تأييد شد كه براساس آن، جهان يك موجود جاودانه ، ايستا و غيرمتحول نيست. (جان گريبين 1993 :19) در 1988، هاكينگ دريافت كه يكي از پيامدهاي كيهانشناسي انفجار بزرگ آن است كه مسئله آغاز، به «حوزة علم» وارد ميشود. (استيون هاكينگ 1988: 8). اخيراً وي استدلال كرده است كه ما نميتوانيم هيچ نظرية علمي دربارة جهان طبيعت داشته باشيم مگر آنكه در آن به تبيين آغاز جهان بپردازيم. فقط اگر قوانين فيزيك در همه جا ـ از جمله در آغاز جهان ـ جاري باشد، ميتوانيم يك نظريه علمي داشته باشيم. اين مطلب را ميتوانيم به عنوان موفقيت اصول دموكراسي در نظر بگيريم: چرا بايد آغاز جهان را از قوانيني كه در ساير نقاط اجرا ميشوند معاف بدانيم؟ اگر تمام نقاط جهان، يكسان هستند نميتوانيم برخي را نسبت به ديگري، ترجيح دهيم. (استيون هاكينگ و راجر پنرز 1996: 71) اطمينان به اينكه اكنون كيهانشناسي ميتواند درباره آغاز جهان بحث كند ـ چيزي كه بسياري از كيهانشناسان به آن اطمينان دارند ـ به نظريهپردازيهاي گوناگون دربارة حالت اوليه جهان منجر شده است. از ديد شمار فراواني از دانشمندان، فيلسوفان و عالمان الهيات، اينگونه نظرپردازيها در كيهانشناسي مستقيماً به باورهاي ديرپا دربارة آفرينش مربوط ميشوند.(1) اغلبِ فيزيكدانان، انفجار بزرگ را يك تكينگي مينامند يعني يك كناره يا كرانة نهايي و حالتي از چگاليِ بينهايت يا به عبارت ديگر، جايي كه فضا/ زمان خاتمه مييابد. بدينسان تكينگي، بيانگر مرزي بيروني براي معرفت ما دربارة جهان، به شمار ميآيد. اگر همة نظريههاي فيزيكي در بستر فضا و زمان صورتبندي شدهاند بنابراين ممكن نيست بتوانيم دست كم در علوم طبيعي دربارة شرايطي كه پيش يا وراي اين مقولات باشند نظريهپردازي كنيم. با وجود اين، در طول بيست سال گذشته دقيقاً چنين نظرپردازيهايي، توجه چند تن از كيهانشناسان را به سوي خود جلب نموده است.(2) اينك برخي كيهانشناسان نظريههايي را پيشنهاد ميكنند كه براساس آنها خودِ انفجار بزرگ به منزلة يك «اُفت و خيز » يا نوسان در خلأ اوليه تشريح ميرود. درست همانگونه كه گمان ميشود ذرات زيراتمي به طور ناگهاني و خود به خود در خلأهاي محيطهاي آزمايشگاهي پديد ميآيند به همان ترتيب، شايد كل جهان، نتيجة فرايندي مشابه باشد.(3) الكساندر ويلنكين ، از دانشگاه تافتس روايتي از مدل تورمي را براي جهانِ منبسط مطرح ساخته است كه پيدايش جهان را توسط “تونلزنيِ كوانتومي از عدم ” تشريح ميكند. از ديد ويلنكين، عدم، عبارت است از حالتي كه از ويژگيهاي فضا ـ زمان كلاسيك برخوردار نيست ـ يعني يك قلمروي عنانگسيخته از گرانش كوانتومي. اين يك حالت عجيب و غريب است كه در آن همة مفاهيم بنيادي ما دربارة فضا، زمان، انرژي، انتروپي و غيره معانيِ خود را از دست ميدهند.(4) (الكساندر ويلنكين 1983: 2851) روايتي كه ويلنكين و گوث از نظريه انفجار بزرگ ارائه كردند از سوي كيهان شناساني كه نميخواستند يك انفجار بزرگِ تبيين ناشده را بپذيرند يا مايل نبودند تبييني را كه از ديد آنان مستلزم حضور يك عاملِ فراطبيعي است بپذيرند، مورد استقبال قرار گرفت. آيا ما در لبة يك تبيين علمي براي منشأ جهان قرار داريم؟ شماري از طرفداران نظريههاي جديد، دربارة اينكه آيا قوانين فيزيكي براي تبيين منشأ و وجود جهان كفايت ميكنند يا خير، اختلاف نظر دارند. اگر پاسخ مثبت باشد پس به يك معنا ما در جهاني زندگي ميكنيم كه به تبييني فراسوي خودش نيازمند نيست، يعني جهاني كه به طور خود به خود از يك «عدمِ» كيهاني پا به عرصة وجود نهاده است. هاينز پَجلز در اثري كه چند سال پيش نگاشت اظهار كرد: «اگر مورخانِ علم به دهههاي 1970 و 1980 بنگرند چنين گزارش خواهند داد كه براي نخستين بار، دانشمندان، مدلهاي رياضي و عقلاني مبتني بر قوانين فيزيكي را تدوين نمودند كه در آنها «آفرينش جهان از عدم» توصيف ميشود و اين، سرآغازِ نگرشي جديد دربارة آفرينش هستي بهشمار ميآيد.» پَجلز اطمينان دارد كه جهان ـ از جهان خُرد تا جهان كلان ، از منشأ تا پايان ـ با قوانين فيزيكي، كه براي ذهن انسان قابل فهماند، تبيين ميشود. (هاينتس پجلز 1985: 17، 349) پال ديويس كه آثار فراواني را دربارة فيزيك، كيهانشناسي و پيامدهاي فلسفي و الهياتي آنها نگاشته است معتقد است كه نظرية جهانِ تورمي، ظهور ناگهاني ذرات بنيادي و خودِِ «فضا ـ زمان» از عدم را بهصورت ثمرة يك گذار كوانتوميِ فاقد علت، تشريح ميكند: در اين سناريوي چشمگير، كل جهان به طور كاملاً هماهنگ با قوانين فيزيك از عدم پديد آمده است و همراه با آن، همة ماده و انرژي لازم براي ساختن جهاني كه اينك ميبينيم آفريده شده است.(5) (پال ديويس 1983: 215) اگرچه ديويس اخيراً دربارة نويدهاي فيزيك جديد شور و اشتياق كمتري از خود نشان ميدهد. ده سال پيش او چنين نوشت: براي نخستينبار، يك توصيف وحداني از تمام آفرينش ميتواند در دسترس ما قرار گيرد. هيچ مسئلة علمي اساسيتر و دلهرهآورتر از معماي چگونگي پيدايش جهان، نيست. آيا ممكن است كه اين كار بدون دخالت فراطبيعي رخ داده باشد؟ به نظر ميرسد فيزيك كوانتوم در اين فرض ديرين كه: «شما نميتوانيد چيزي را از عدم پديد آوريد»، رخنه ايجاد ميكند. امروزه فيزيكدانان از جهاني “خود ـ آفريننده” سخن ميگويند يعني كيهاني كه به طور خود به خود، به عرصة هستي فوران ميكند، بسيار همانند ذرات زير اتمي كه گاهي در فرايندهاي خاص در انرژيهاي بالا از ناكجاآباد بيرون ميريزند. اين پرسش كه جزييات اين نظريه درست يا نادرست است در اينجا اهميت چنداني ندارد. مهم آن است كه اينك امكان ارائه يك تبيين علمي براي همة آفرينش وجود دارد. آيا فيزيك جديد، خداوند را يكسره كنار گذاشته است...؟ (پال ديويس 1983: iii) فيلسوفي به نام كويينتين اسميت حتي به شكل افراطيتري مينويسد: شواهد كافي براي توجيه اين نتيجهگيري در دست است كه جهان... بيآنكه معلول چيزي باشد، پا به عرصه هستي نهاده است. (ويليام كريگ و كويينتين اسميت 1993 :109). عنوان مقالة وي «آغازِ جهان بدون دخالت علت » است و صريحاً چنين نتيجه ميگيرد: «در واقع، معقولترين باور آن است كه ما از عدم، به وسيلة عدم و بدون دليل پديد آمدهايم».(6) (ويليام كريگ و كويينتين اسميت 1993 :135). اسميت در جاي ديگر مينويسد: «اگر كيهانشناسي انفجار بزرگ، درست باشد آنگاه جهان، بدون علت يا بدون تبيين وجود دارد... اين جهان بدون ضرورت، بدون حتميت و بدون علت، تحقق يافته است. آن بدون هيچ دليلي وجود دارد.» (ويليام كريگ و كويينتين اسميت 1993 :217). گرايش عمدة ديگري براي بهكارگيري مكانيك كوانتومي در كيهانشناسي وجود دارد كه با جهان تورمي و “تونلزني كوانتومي از عدم” ـ كه ويلنكين توصيف كرد ـ متفاوت است. امّا اين گرايش از لحاظ ادعاهايي كه در ارتباط با پاسخ به پرسشهاي نهايي دربارة جهان دارد يا در مورد آن ميشود، اهميت كمتري ندارد. اين همان نگرش مشهوري است كه استيون هاكينگ در كتاب تاريخچة زمان ارائه نمود. هاكينگ استدلال ميكند كه مكانيك كوانتومي به ما نشان ميدهد كه تصوير كلاسيك از يك «فضا ـ زمانِ» مشخص به حالت ذرات درديدگاه كوانتومي ظاهر ميشود.(7) زمان در مقايسه با فضا از نقش بنيادي كمتري برخوردار است و در نتيجه، «فضا ـ زمان» نميتواند داراي يك كرانة اوليه تكينه باشد. بنابراين، هيچ تكينگي و هيچ كرانة اوليهاي وجود ندارد و جهان داراي آغاز نيست. پس، اگرچه جهان كرانهاي ندارد، اما متناهي است. عبارت زير نشان ميدهد كه هاكينگ به چه سبكي ديدگاهش را مطرح ميكند: نظرية كوانتوميِ گرانش، امكان جديدي را گشوده است كه براساس آن هيچ كرانهاي براي «فضا ـ زمان» وجود ندارد و از اينرو، نيازي به مشخص ساختن رفتار [جهان] در كرانهها نيست. ميتوانيم بگوييم كه تنها «شرط كرانهاي» براي جهان آن است كه جهان هيچ كرانهاي ندارد. جهان، خودكفاست و از چيزي در بيرونِ خود متأثر نميشود. جهان نه آفريده شده است و نه نابود ميگردد، بلكه صرفاً هست.(8) (استيون هاكينگ 1988: 136). از ديد هاكينگ، توسل به تكينگي اوليه، پذيرش شكست است: «اگر قوانين فيزيك در آغازِ جهان نقض شوند، چرا در جاي ديگر نتوانند از اعتبار بيفتند». (استيون هاكينگ 1988: 76). پذيرش تكينگي، به معناي انكار پيشبينيپذيريِ عام براي فيزيك است و از اينرو، نهايتاً قابليت علم را براي فهمِ جهان رد ميكند. هاكينگ از ترسيم يك نتيجهگيري الهياتي از نظرپردازيهاي كيهانشناختياش ابا نميكند. [به اعتقاد وي] اگر جهان آغازي نداشته باشد پس مجالي براي فعل خداوند وجود نخواهد داشت، مگر در حد انتخاب قوانين فيزيك. اگر فيزيك به كشف يك نظرية وحداني دست يابد اين امكان را به ما خواهد داد تا به ذهن خداوند معرفت يابيم. بيان هاكينگ در اينباره چنين است: اگر جهان، آغازي داشته باشد ميتوانيم گمان كنيم كه داراي آفريدگار نيز هست. اما اگر جهان در واقع كاملاً خودكفا بوده و داراي هيچ كرانه يا لبهاي نباشد، در اين صورت نه آغازي دارد و نه پاياني، بلكه فقط هست. در اينصورت چه جايگاهي براي آفريدگار باقي ميماند؟(9) (استيون هاكينگ 1988: 141). كارل ساگان در مقدمهاش بر كتاب تاريخچة زمان، احتجاج ميكند كه كيهانشناسي هاكينگ، جهاني را به ما نشان ميدهد كه بدون كرانهاي در فضا ،و بدون آغاز يا پايان در زمان تحقق دارد و مجالي را براي فعل خداوند باقي نميگذارد. (كارل ساگان در: استيون هاكينگ 1988: х). جان بارو ، استاد اخترشناسي در دانشگاه ساسكس ، يكي از پر تأليفترين نويسندگان در حوزة كيهانشناسي معاصر به شمار ميآيد. وي در كتاب مبادي جهان (1994) معتقد است كه شرط «بيكرانگي» در كيهانشناسي هاكينگ به نحو فزايندهاي آن را جذاب نموده است چرا كه از ضروري دانستن... وجود يك آغاز فجيع اجتناب ميكند. بارو معتقد است كه تصوير سنتي انفجار بزرگ همراه با تكينگي اولية داراي چگالي بينهايت به بيان دقيق عبارت است از «آفرينش از عدمِ مطلق». (جان بارو 1994: 113) اين نكته جالب توجه است كه برخي مسيحيان در پذيرش كيهانشناسي انفجار بزرگ شتابزده عمل نمودند، زيرا آن را تأييدي علمي براي داستان آفرينش در سِفر پيدايش تلقي كردند.(10) از اينرو، ميتوانيم دريابيم كه جذابيت خاصي كه براي برخي روايتهاي جاري در كيهانشناسي انفجار بزرگ ادعا ميشود يا به جهت توجيهي است كه براي تكينگي اوليه بر طبق «تونلزني كوانتومي» ارائه ميكنند يا بدان جهت است كه وجود يك كرانة اوليه را براي جهان انكار مينمايند. در هر دو مورد، نقش يك آفريدگار، غيرضروري به نظر ميرسد.(11) نظریه فلسفی کیهانشناسان معاصر که تاحدودی درباره آن اطلاع پیدا کردید بر مبنی اصئل فلسفی خاصی است که کلیسا برای جهان غرب توصیف کرده و چون این اصول فلسفی خصوصا در جنبه الهیات ضعف داشته است وبر مبنی عقاید جامد ونا کار آمدکلیسا قرار گرفته بدیهی است که مانند زمانی که گالیله پا به عرصه گذاشت وبا اثبات گردش زمین حول محور خودپایه های این فلسفه مغلوطرا به لرزه در آوردو مورد تفتیش عقیده قرار گرفت امرئزه هم انتظار بیش از این نمی رودو اگر هنوز هم قدرت دست کلیسا بود ئ دادگاه تفتیش عقاید بر پا حتما کسانی چون هاوکینگ باید باید به پای میز محاکمه حاضر می شدند چراکه اظهارات آنان با کتاب مقدس هم خوانی نداردو کتاب مقدس با علم روز آشکارا تناقض دارد این مساله ریشه در اعماق تاریخ داردومساله ای نیست و مساله ای نیست که در دورانهای اخیر به وجود آمده باشد و این به دلیل آن است که علم بجای اینکه در حوزه های کلیسایی تکاپو داشته باشد منجمد شده و جمود فکری خاصی را برای کلیسا و در نهایت الهیات اروپایی به ارمغان اورده است کلیسا با اختلاط حوزه معارف دینی با علم و تفسیر بیمورد کتاب مقدس منجر به جمود در علم شد چرا که اگر کتاب مقدس واقعا مقدس است پس نباید با نظریات تجربی علم که امری مقدس نیست و دایما در حال سیلان و تغییر و تحول است تفسیر شود چگونه امری ثابت و مقدس را با امری غیر مقدس توجیه میکنید همین عوامل شکست علمی کلیسا را رغم زد و منجر به جدایی علم از دین و بروز علمهای سکولار در جامعه میشود پس این تناقضات آشکار علم و دین مسیحیت را باید در منش بد کشیشان جستجو نمود در نگره الهیات کلیسایی کلیسا هر کجا از علم را که قوانین و سنن فیزیک در آن کوتاه است به خدا واگذار مینماید و حوزه حکومت خدا جایی قرار دارد که عقل بشر بدان راه ندارد یعنی قلمرویی برای خدا در حوزه علم قایل است جایی که فیزیک به آن دست پیدا کند کاری به خدا ندارد بلکه این ماده و طبیعت است که دارد کار خود را انجام میدهد و کار خود را پیش میبرد و به سر انجام می رسدو جای که از قیئمت علم فیزیک وقوانین آن خارج است قلمرو خئا قرار دارد که این قلمرو از دوران رنسانس علمی در حال کوچک شدن و خدا در حال عقب نشینی می باشد در دوران نیوتون چون خود نیوتون هم متاثر از چنین ادبیاتی بود و قتی قوانین گرانش کلی را عنوان کرد مساولی را که با فیزیک کلاسیک قابل توجیه نبود کار خدا می دانست و به جای نمی دانم ومجهول است می گفت کار خداست مثلا می گفت خدا سیارات را طوری در مدار نگه داشته که هیچگاه از مدار خارج نمی شوند یعنی طبیعت تمام سیستم منظومه شمسی را خود اداره می کند و خدا مراقب است که فقط از این حالت خارج نشودکه بعدها که لاپلاس در زمان ناپلون توانست دلیل فیریکی این مساله راکشف کند خاطر نشان کرد که دیگر احتیاجی به فرضیه وجود خدانیست و خدا را از عرصه منظومه شمسی اخراج کرد. وهمین گونه قلمرو خدا در جهان توسط قوانین علمی دائما فتح شد و دایره حکومت وی دائما کوچکتر وکوچکتر شد و مساله تا بجایی می رسد که با پیشرفت روز افزون علم قلمرو خئا حتی از کیهان هم بر چیده می شودودر لحظه آغاز که دارای مجهولات زیادی است محدود می شود که بالاخره هاوکینگ وسایر کیهان شناسان تیر خلاص را شلیک می کنند وبا ادعای اینکه قوانین فیزیک حاکم بر لحظه آغاز را یافته انددیگر احتیاجی به مفهومی به نام خدا در کل جهان به جای نمی ماندو بکلی خدا از صحنه روزگار اخراج می شود حال باید کلیسا که منادی علم الهیات است چه کاری انجام دهد؟ چگونه مردم را متقاعد کند که خدایی وجود دارد؟ چرا مردم در جهانی که خدایی ندارد به دنبال منافع شخصی خود نباشند؟و اصالت لذت و انسان خدایی یا دیو پرستی را ترویج ندهند؟چرا مردم باید خداپرست باشند؟بر اساس چه قانونی و عقل ومنطقی؟و بسیاری ازاز مسایل دیگر که گریبانگیر طرز تفکر جاهلانه کلیسا و تحاریف کشیشان است که موضوع الهیات رابه جایی رساندند که متعلق به ملل عقب مانده و به دوران جاهلیت بشر محسوب شد آنها با این طرز تفکر دائما باید در این تشویش با شند که مبادا کشف جذیدی شود مباذا انسانها چیز جدیدی را ارائه دهند تا قلمرو خدای پوشالیشان محدود شود و بالاخره این خدای پوشالی از صحنه فیزیک به بیرون پرتاب شد و کلیسا باید به دونبال توجیهی باشد اما نکته شایان توجه این است که مکتب اسلام را نباید با کلیسا و یهودیت یکسان و مشابه قلمداد کرد فجایعی که از نظر عقیدتی در اروپا حاکم شده ماحصل این گونه ادیان تحریف شده و نا کار آمدست چرا که الهیات را در جمود وجهل جستجو می کنند نه در دانش وفهم دانایی پس محکوم به شکست هستند بانگرش به الهیاتی که از سئی مکاتبی چون اسلام عنوان می شود متوجه خواهید شد که جایگاه آلله در این مکتب چقدر با جایگاه خدای مسیحیت و یهودیت متفاوت است در مکتب اسلام الله جهان آفرین است و سنن جاری بر جهان را بر قرار نموده و هدایت می کند "قال ربنا الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی"الله نه تنها ناظر بر طبیعت و قوتنین موجود در جهان است بلکه کل سنن و قوانین موجود در طبیعت در قلمرو الله است مشیت الهیست چه قوانینی چگونه در طبیعت وجود داشته باشند این مشیت الهیست که جهان بتواند از عدم به وجود بیاید وعده ای از ذرات بتوانند به عدم بروند.ُ خطبه 163 از نهج البلاغه: "سپاس الله راسزاست که آفریننده بندگان و گسترنده زمین و جاری کننده آب در زمینهای پست ورویاننده گیاه در کوه ها وتپه های بلند می باشد نه اول اورا آغازی و نه ازلی بودن او را پایانی است آغاز هر چیز وجاویدان است وپایدار و ماندگار بدون مدت وزمان است پیشانی بندگان برابر عظمت او به خاک افتاده و لب ها در اعتراف به یگانگی او در حرکتند به هنگام آفرینش برای هر پدیده ای حد و مرزی را بر قرار کرد تا برای وجود بینهایت او همانندی نباشد اندیشه های الله را با ابزار نمی توان اندازه گیری کرد. نمی توان گفت الله از کی بوده ؟ وتا کی خواهد بود ؟ وجود آشکاری است که نمی توان پرسید از چیست؟ و حقیقت پنهانیست که نمی توان پرسید از کجاست؟نه جسم است که اورا نهایتی باشد و نه پوشیده که چیزی را در بر گرفته باشدبه موجودات نه آنقدر نزدیک است که به آنها چسبیده باشد ونه آنقدر دور است که جدا وبریده باشد.....الله پیش از هر نهایت و مدت و فراتر از هرگونه حساب وشمارش است الله بالاتر از آنچه میباشد که عقل های عاجز تشبیه کنندگان تصور می کنند و بالاتر از صفات پدیده ها و اندازه ها و قطر هاست که برای موجودات مادی پندارندو مکانهایی که برای آنها در نظر می گیرند زیرا حد و مرز واندازه شایسته پدیده هاست و به غیر الله تعلق دارد پدیده ها را از موادی ازلی وابدی نیافریده بلکه آنها را از عدم به وجود آورده و برای هر پدیده ای حد و مرزی را تعیین فرموده استو آنها را به زیبا ترین سنن صنعتگری کرد ذره از قوانین موجود در جهان تخطی نکند و الله از این قوانین هیچ سودی نمی برد علم او به عدم و ذراتی که از بین رفتند عین آگاهی وی به موجوداتی است که ما درک می کنیم و علم او به آسمانها چون علم او به زمین است خطبه 186: الله که ذرات متضاد را باه م ترکیب وهماهنگ کرد وبین موجودات ضد هم ئحدتی به وجود آورد آنها که دور بودند به هم نزدیک و آنها که نزدیک بودند از هم دور کرد ...هرچه اراده کند بگوید باش پدید می آید نه با صوتی که در گوش ها نشنیده و نه فریادی که شنیده شود بلکه سخن الله سبحان همان کاریست که ایجاد می کند" اوست نابود کننده ذرات بعد از آفرینش که گویی موجود نبوده است ذرات چنان که در آغاز آفریده شدند قدرتی نداشتند همان طور که در بالا شاهد بودید از پیشوای بزرگ مسلمانان جهان علی بن ابی طالب خداوند یا الله کسی معرفی می شود که در عین حالی که با جهان همراه است جزو جهان نیست کسی است که کلیه ذرات ماده به امر او از خلا وعدم به هستی می آیند ودوباره به عدم باز می گردند یعنی اینکه از عدم خلق شدن جزو سنن موجود در عالم است و همین طئر تمام قوانین موجود در عالم جزو سنن لایتغیر الهی در طبیعت است که هیچ ذره ای یارای آن را ندارد از آن تخطی نماید در مکتب اسلامی از دیدگاه علی بن ابی طالب الله به خلا و هستی به یک شکل اشراف دارد و آنچه را ما عدم یا خلا تصور می کنیم می داند که چیست و آنچه را ما ملا میدانیم احاطه دارد پس امر او در خلا و ملا یکسان است پس در نتیجه جهانی را که ما آن را عدم می دانیم حتما چیزی برای دانستن دارد که احاطه الله به آن ندانسته ها به مثابه علم او به دانسته ها تعبیر شده است ذرات را از عدم خلق می کند به آنها مقدار می دهد مقید به زمان و مکان می کندو دوباره این قیودات را با قدرت خود از آنها بر می دار د به هرحال قلمرو قدرت واو در جهل ونادانی ندانسته ها خلاصه نمی شود که با کنار رفتن نقاب از چهره عروس حضرت علم هیمنه مقتدرانه و کبریایش خدشه دار شود بلکه با معرفی انسان به عنوان خلیفه خود بر زمین و تجلیگاه اسمای حسنای خود و علیم نامیدن خود فرمان داده که به قدر طاقت خود عالم شده و علم را اگر چین هم باشد به تسخیر در آورند و این فریضه بر هر مومن و مومنه ای در اسلام است باری خوب است که در طوفانهای فکری و فلسفی عالم ما جایگاه خود را تشخیص دهیم و چون خسی در تند بادها و امواج مهیب خود را به جریانات شرق وغرب اسیر نکنیم که مبانی اعتقادی ما با مبانی اعتقادی یهود و نصارا تفاوتی بس فاحش دارد و شکست الهیاتی آنها هیچ ربطی به مبانی اعتقادی ما ندارد چرا که آن خدایی که در مکاتب آنها معرفی می شود ما هم آن خدارا خدا نمی دانیم و آن راطرد می کنیم وایرادات جدی که بر آنها وارد می شود جای هیچ دفاعی از ناحیه ما ندارد