به برخی اشعار استدلال میکنند و نتیجه میگیرند که او اشعری بوده است؛ مانندِ اعتقاد به قِدمَت کلامالله مجید، که البتّه با عقاید تشیّع منافات ندارد و مُعرِّف فِرَق خاصّی از تسنّن نیست.[1]
بیت این است:
به حقِّ کلامت که آمد قدیم
|
|
|
به حقِّ رسول و به خُلقِ عظیم
|
|
|
|
و برخی نیز او را شافعی خواندهاند، حال آن که خود گفته:
«از شافعی نپرسید امثالِ این مسائل».
امّا ادلّه بر اثبات تشیّع حافظ فراوان است؛ چرا که «آفتابْ آمد دلیلِ آفتاب» و این جزوه، از جمالش کنایتی و حکایتی است.
به قول خودش:
تو را آن بِه که روی خود، ز مشتاقان بپوشانی
|
|
|
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
|
|
|
|
به راستی که:
گفت و گوهاست درین[2] راه، که جان بگدازد
|
|
|
هر کسی عربدهی این که مَبین، آن که مپرس
|
|
|
|
تا آنجا که میسراید:
چند گویی ناصحا! در شرح دین، خاموش باش
|
|
|
دین ما در هر دو عالَم، صحبت جانانِ ماست
|
[1]. این فصل در رسالهای جداگانه به طور کامل چاپ خواهد شد، انشاءالله.