امّا ادلّه بر اثبات تشیّع حافظ فراوان است؛ چرا که «آفتابْ آمد دلیلِ آفتاب» و این جزوه، از جمالش کنایتی و حکایتی است.
به قول خودش:
تو را آن بِه که روی خود، ز مشتاقان بپوشانی
|
|
|
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
|
|
|
|
به راستی که:
گفت و گوهاست درین[1] راه، که جان بگدازد
|
|
|
هر کسی عربدهی این که مَبین، آن که مپرس
|
|
|
|
تا آنجا که میسراید:
چند گویی ناصحا! در شرح دین، خاموش باش
|
|
|
دین ما در هر دو عالَم، صحبت جانانِ ماست
|