بی نوایان

صاحب مسافرخانه از او پرسید: "پول می‌دهید؟" مرد گفت: "بله پول دارم." اما صاحب مسافرخانه پسرکی را به شهرداری فرستاد و وقتی پسرک برگشت، به مرد گفت نمی‌تواند به او غذا و جا بدهد چون می‌داند او کیست، نام او "ژان‌والژان" است! ژان‌والژان به صاحب مسافرخانه التماس کرد که خسته و گرسنه است، اما فایده‌ای نداشت. این بود که در خیابان اصلی به راه افتاد.

غمگین بود و احساس خفت می‌کرد. آن شب به کافة دیگری هم رفت، اما خبر ورود او در شهر پخش شده بود و کسی به او جا و غذا نمی‌داد. ژان‌والژان حتی برای گذران شب به زندان شهر هم مراجعه کرد اما فایده‌ای نداشت. درِ یکی از خانه‌ها را نیز زد اما صاحبخانه می‌خواست با تفنگ او را بکشد. این بود که بالاخره بعد از پرسه‌های زیاد از خستگی روی نیمکتی سنگی دراز کشید. پیرزنی که از کلیسا بیرون می‌آمد پرسید : چرا اینجا خوابیدی؟ ژان‌والژان مشکلش را به او گفت. پیرزن به خانة کوچکی اشاره کرد و گفت : "برو درِ آن خانه را بزن."

درست قبل از اینکه ژان‌والژان درِ خانة کوچک اسقف 85 سالة دین‌یه را بزند، خدمتکار اسقف سر میز غذا به خواهر اسقف گفت:"موقع خرید برای شام در شهر، از مردم شنیدم که یک فراری خطرناک به شهر آمده. ممکن است اتفاق ناجوری بیفتد. درِ خانه هم همیشه باز است. اگر عالیجناب اجازه بدهند قفل‌ساز را بیاورم به همة درها قفل بزنیم."

در همین موقع ژان‌والژان در زد. اسقف گفت: "بفرمایید." درِ خانه چارتاق باز شد و ژان‌والژان با نگاهی خشن و بی‌ادبانه وارد شد. خدمتکارِ اسقف از ترس می‌خواست جیغ بزند. مرد اسمش را گفت و گفت محکوم و نوزده سال در زندان بوده، چهار روز پیش آزاد شده اما هیچکس او را راه نداده. و پرسید:" اینجا مسافرخانه است؟ پول دارم."

اسقف مثل همیشه به خدمتکارش گفت مهمان دارند. بشقاب نقره‌ای بیاورد و شمعدانی‌های نقره را روشن کند. از ژان‌والژان نیز خواست بنشیند و با آنها غذا بخورد. ژان‌والژان باورش نشد. دوباره گفت که او محکوم سابق است و خواست جایی برای خواب در طویله به او بدهند، و باز گفت پول هم دارد. اما اسقف دوباره گفت تختی برای او در نمازخانه آماده کنند. بعد رو به ژان‌والژان کرد و گفت: "لازم نیست پولی بدهید. من کشیش هستم و اینجا مکانی مذهبی است. شما هم خسته و گرسنه و رنج‌کشیده هستید. پس قدمتان روی چشم."

ژان‌والژان مثل قحطی‌زده‌ها شام خورد. بعد از شام وقتی اسقف او را به نماز‌خانه می‌برد، آنها از اتاق خواب اسقف گذشتند و ژان‌والژان خدمتکارِ اسقف را دید که ظروف نقره‌ای را در گنجة بالای سر اسقف گذاشت. آن شب ژان‌والژان برای اولین‌بار روی تخت خوابید و زود خوابش برد.

پدر ژان‌والژان هَرَس‌کار بود و هنگامی که ژان‌والژان کوچک بود از درخت افتاد و مرد. مادرش نیز در اثر تب مرد. ژان‌والژان را خواهرش که هفت پسر و دختر قد و نیم‌قد داشت بزرگ کرد. ژان‌والژان درس نخواند و هرس‌کار شد. و وقتی 25 سالش بود شوهر خواهرش نیز مُرد و او سرپرست خواهر و بچه‌های او شد. او و خواهرش کار می‌کردند اما مزد کم آنها کفاف زندگیشان را نمی‌داد. تا اینکه در زمستان سختی او کار پیدا نکرد.

 بچه‌های خواهرش گرسنه بودند. این بود که یک شب شیشة یک مغازة نانوایی را شکست و قرص نانی برداشت و فرار کرد. اما نانوا بیدار شد، او را دید و تعقیب کرد و با دستی خون‌آلود دستگیر کرد. دادگاه، ژان والژان را به پنج سال حبس محکوم کرد. وقتی با غل و زنجیر او را می‌بستند تا به زندان «تولون» ببرند، گریه می‌کرد. در زندان همة گذشته‌اش را فراموش کرد. فقط یک‌بار در زندان شنید که خواهرش در محلة فقیر‌نشین «سن‌سولپیس» با یک بچه کار و زندگی می‌کند اما کسی نمی‌دانست بقیة بچه‌های خواهرش کجا هستند. سال چهارم از زندان فرار کرد اما دوباره دستگیر شد و این بار به سه سال زندان محکوم شد.

در ششمین سال باز فرار کرد که به پنج سال زندان دیگر محکوم شد. در دهمین سال برای سومین بارفرار کرد اما باز دستگیر و به سه سال زندان دیگر محکوم شد. وقتی پس از نوزده سال زندانی کشیدن به خاطر دزدیدن قرصی نان، بالاخره آزاد شد، افسرده و سنگدل شده بود چون نوزده سال بود که دیگر گریه نکرده بود. البته خواندن و نوشتن را در زندان آموخته بود، چون احساس می‌کرد هر چه بیشتر یاد بگیرد کینه‌اش نسبت به جامعه بیشتر می‌شود. به علاوه در زندان با کارهای طاقت‌فرسا، قوی و زورمند شده بود و گاه مثل اهرم با پشتش بارهای سنگین را بلند می‌کرد و برای فرار، یاد گرفته بود که به راحتی از ساختمانی سه طبقه بالا برود.

 

برای خرید این کتاب با 50 درصد تخفیف کلیک کنید

سایر اخبار


نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
نویسندگان، محققین و اساتید محترم دانشگاهها. ​کتاب بنویسید...اخذ مجوز رایگان با ما..حق تألیف هم بگیرید!. اختصاص شابک،اخذ فیپا از کتابخانه ملی،اخذ مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد،چاپ در تیراژ محدود،فروش در سایت پایا بوک،دریافت 15 درصد حق تالیف
برای ارسال نظر اولین نفر باشید.

ارسال نظر