کتاب های مشابه

رودخانه ی واژگون
قیمت : 100000 ریال
آمادنا
قیمت : 80000 ریال
قیمت: 290,000 ریال
خرید این محصول
اضافه به سبد خرید
اضافه به علاقه مندی ها
اضافه به مقایسه ها
تعداد بازدید : 432
مشخصات:
کد کالا:  13339
دسته‌بندی:  رمان
موضوع:  رمان
نویسنده:  سعید تشکری
مترجم: 
ناشر:  سوره مهر
قطع:  رقعی
سال انتشار:  1397
وزن:  0
نوع جلد:  شومیز
تعداد صفحات:  700
کلید واژه:  رژیسور,سعید تشکری,رمان,انتشارات سوره مهر,مسافر سرزمین خورشید,خفیف ویژه، خرید آنلاین کتاب، سفارش آنلاین کتاب، پایا بوک, کتاب داستان،تخفیف,فروش آنلاین کتاب,بهترین سایت خرید آنلاین کتاب,بروزترین سایت خرید کتاب,سفارش آنلاین کتاب,پایابوک
سعید تشکری با رمان ۷۰۰ صفحه‌ای «رژیسور» کاری می‌کند که در چشم برهم زدنی مسافر سرزمین «خورشیدبرآمدان» شویم. این رمان به گفته تشکری نخستین جلد از تریلوژیِ داستانی وی درباره روشنفکران مشهد طی صد سال اخیر است که چند سال پس از انتشار مجلد دوم و سوم این سه‌گانه با عنوان «پاریس پاریس» و «مفتون و فیروزه» توسط ناشر دیگر، حالا توسط سوره مهر به بازار عرضه می‌شود. در سطرهای ابتدایی اثر تم عاشقانه پررنگ می‌شود ماجرای ارتباط میان یک مترجم زبان فارسی در دانشگاه سن پطرزبورگ با نام «نینا» با یک ژنرال روس با عنوان ردکو روایت می‌شود. انتشارات سوره مهر در متنی که به منظور معرفی این رمان منتشر کرده درباره آن نوشته است: «رژیسور» داستانِ شهری است که در آن شروران آتش می‌افروزند، بیگانگان غارت می‌کنند و روشنفکران در کنار مردم ذبح می‌شوند. حوزه اقلیمی رمان، شهر مشهد است که انگار پهنه و باند آن همه‌ سرزمین ایران است. قلمرو معنویت‌گرایی و به توپ بستن حرم رضوی توسط روسیه تزاری کشمکشی غریب را می‌سازد که ساحت بارگاهی به خون کشیده می‌شود که روس و انگلیس رژیسورهای این درام غم انگیزند. غارتی غریب که تنها توسط کلمه به تصویر کشیده می‌شود...

بخشی از کتاب فرا روی مخاطبان منتشر می‌شود؛

ـ اینجا خانه‌ای است که در آن، ضامن آهو زندگی می‌کرده، قبل از اینکه به خراسان و مشهد برود.

ـ یعنی چی؟ نمی‌فهمم.

ـ یعنی کسی که آهو را ضمانت کرده، تا صیاد از صیدش بگذرد.

ـ یعنی همان جایی که من سینما مایاک را ساخته‌ام، مشهد؟ مقصودت این است که این جا در ایام گذشته، خانه همان امام ایرانیان بوده است.

ـ بله مسیو روسی‌خان. مهم این است که شما علاقه‌مند به دانستن هستید.

روسی‌خان دوست داشت با گلشا صمیمی‌ شود.

گفت: «ولی من هم، موهُوم هستم.»

گلشا خندید.

ـ موهوم یا مُهم!

روسی‌خان خندید. گلشا هم به «موهُوم» گفتن او خندید.

ـ پسر فیروزه‌ای! فکر می‌کردم برای بابای قیچک‌نوازت گریه می‌کنی.

گلشا کنار روسی‌خان ایستاد.

سورچی داشت آماده حرکت می‌شد.

گلشا گفت: «پدرم مرا راهی ایران کرد. از شما خواست تذکره برای من بگیرید تا بتوانم به ایران بروم. دوست داشت من با این دوربین، که همه سرمایه زندگی‌اش بود و از شما برای من خرید تا از او یادگاری بماند، عکاس‌باشی بشوم. اما فقط برای امام مهربان، رضا و عاشقانش عکس بگیرم. او قیچک را هم همین‌طور می‌نواخت. عاشقانه و فقط برای دلش.

ـ می‌شناختمش. اما راز قیچک نواختنش را نمی‌دانستم... برای دلش، یعنی چه؟ یا به زبان روسی حرف بزن و یا اگر خوش داری به فارسی حرف بزنی، درست و حسابی بگو تا بفهمم.

گلشا فهمید که روسی‌خان در دل، میل پنهانی به او دارد.

سورچی داد زد: «برویم جناب روسی‌خان؟»

روسی‌خان گفت: «برویم عکاس‌باشیِ غزل آهو؟»

خندید.

گلشا و روسی‌خان سوار درشکه شدند.

نگاه گلشا بازهم به دیوار بود.

زیر لب، ذکر گفت.

و... ادامه ماجرا

ارسال نظر