قسمت های زیبایی از کتاب
بزرگترها هیچ گاه نمی دانند چه چیزی برای بچه ها مهم و حیاتی است ، مخصوصا بچه هایی که نه پدر داشته باشند نه مادر .
یک مرد می تواند بی آن که عقیده ای در موردی ابراز کند ، تو را از کاری که در پیش داری منصرف کند .
سخت ترین نوع زندگی ، زندگی در ظاهر چنان آراسته ای است که حتی خودت هم ندانی از چه چیز می توانی ناراضی باشی .
با مرور زمان آدم جراتش را از دست می دهد . آن کسی که روزی خدا را بنده نبود دیگر خودش را هم نمی شناسد . بدتر از همه این است که طوری به این چشم پوشی عادت می کنی که خودت هم نمی فهمی چطور در دام افتاده ای . یک روز چشم باز می کنیم و می بینیم برای هر چیزی دیر شده .
اعتماد مانند سلامتی است از دست که رفت دیگر به زحمت باز می گردد .
دردناک تر این که مجبوری به زندگی ادامه دهی در حالی که می دانی هیچ چیز مطلقا هیچ چیز تو را پای بند نمی کند .
رفتن آدم ها چه قدر سخت است . تا آخرین لحظه هم باور نمی کنی که داری از دستشان می دهی .
دیدن ناتوانی کسی که روزی برایمان مثل قهرمان بود ، دردناک ترین حادثه زندگی است .
نمی توانم درک کنم که چطور انسان زمانی کسی را بیشتر از جانش دوست داشته باشد و نتواند بدون او زندگی و خوشبختی را باور کند . بعد روزی به زحمت بتواند آن همه شیفتگی را به یاد بیاورد .