پِری مِیسِن معامله خُلوارانه ای کرد.
در ازای مبلغ ناچیز صد دلار، قبول کرد که به مدت یک روز در سالن دادگاه بنشیند و سپس (نتیجه استنتاج) خود را ارائه نماید. او انجام این معامله را به عهده گرفت، بدون آنکه بداند چه موضوعی در جلسه دادگاه در جریان است، یا موکل او چه کسی است. و یا این (نتیجه استنتاج) او منجر به چه چیزی خواهد شد.
عامل انجام این کار صدای خوش طنین زنی از پشت تلفن بود... و این که حس ششم اش به او می گفت که جائی از این کار اشکال دارد.
با اهمیت ترین شاهد پرونده، به صورت آشکاری دروغ می گفت. متهم میراث بر صنعتی بزرگ و ثروتی عظیم بود. جسد متعلق به مردی بود که دو سال قبل مرده بود.
و چیز دیگری هم که پری میسن به دانستن آن دست یافت، این بود که او تا زیر گوشش در یکی از جذابترین ماجراهای مرموز جنایی گرفتار شده بود که در حرفه وکیل مدافع کارگاهی اش با آن سر و کار پیدا کرده بود. ...
«خلاصه ای از داستان بازنده خوشبخت»