مادام مگره در آپارتمان را با فشار زیادی باز کرد، او نفس نفس می زد. کلاهش مچاله شده بود. او یک ساعت دیر کرده بود. مگره داشت برشی از پنیر را با نان می خورد. لب های زن با لرزش این کلمات را گفت:
"من از هر اتفاقی صحبت می کنم، تو نزن زیر خنده."
و آن وقت دست به کار تعریف داستان عجیبی شد - آنقدر عجیب و دور از ذهن در مسیری خطرناک که مستقیما منجر به حل جنایتی غیر ممکن می گردید. جنایتی بدون مقتول، منتهی در دسترس که با پلیس همه نوع همکاری را می کرد. ولی اظهاراتش به هیچ حقیقتی رهنمود نمی شد.
"مادام مگره هیچ گاه در هیچ یک از ماجراهای شوهر سرشناسش مداخله نمی کرد، ولی اکنون موفقانه در اولین ماجرای یک قتل در شهر پاریس با شوهرش همکاری می نماید. بطوری که شوهرش چاره ای جز این ندارد که او را در حین انجام این کار تحسین نماید." ...
«خلاصه ای از داستان ماجرای شخصی مادام مگره»