سکوت اختیار کرده بود ،گریه اثر شدیدتر شده بود،کامپیوتر رو خاموش کرد و پاشد که خداحافظی کنه بره که نتونست خودش رو کنترل کنه، دستش رو گذاشت روی صورتش و هق هق گریه کرد بغلش کردم ، حالش مساعد نبود خیلی باهاش حرف زدم تا راضیش کردم بیاد خونه ی من ، همش دلیلش رو میپرسید ولی خودم هم نمیدونستم .قتی رسیدیم کفشهامو در آوردم....