يكسال از سلطنت ناصرالدين شاه مي گذشت.
در تمام اين مدت شاه جوان مضطرب و نگران بود و تخت پادشاهي به زير پايش لرزان.
دشمن بزرگش حسن خان سالار پس از تصرف تمام خطه خراسان وارد نيشابور شده بود تا از آنجا مقدمات حمله به تهران را فراهم آورد. سالار پس از ساعت ها شور و مشورت با روساي ايلات كرد وتركمن و ساير بزرگان خراسان خسته شده از جا برخاست و مهمانان خود را براي شام دعوت نمود.
در این داستان تاریخی ماجرای زندگی دختری با نام «افسانه» در دورة قاجاریه روایت میشود. بدین ترتیب در روند این داستان، وقایع تاریخی آن دوره؛ چون مرگ فتحعلیشاه قاجار؛ انتخاب ولیعهد؛ عشق ولیعهد به افسانه؛ چگونگی و علل ملاقات امیرکبیر با افسانه؛ ازدواج افسانه با «امیراصلان خان»، پسر «سالارخان» حاکم شهر خراسان در آن دوره؛ توطئه علیه امیرکبیر؛ چگونگی سقوط شهر مشهد و مرگ افسانه مورد توجه قرار گرفته است.
«ملك جهان» همسر محمدميرزا كه در نخستين بارداري خود، دختر زيبايي را به محمدميرزا هديه كرده است در دومين بارداري نگران از متولدشدن دختر ديگري، دعا مي كند تا فرزند پسري نصيب او شود. حيله هاي «عيسي خان»، برادر ملك جهان موجب مي شود تا وي به روستاي «كهن مير» برود و در آن جا نوزاد خود را به دنيا بياورد. نوزاد متولد شده دختر است به همين دليل با نوزاد پسر ديگري تعويض مي شود. روايت زندگي اين دختر؛ يعني «افسانه»، دختر ملك جهان، واقعيتي حيرت انگيز است كه در ادامة اين داستان به آن پرداخته مي شود.