در این کتاب می خوانیم:
فصل اول :
باید دانست که مراد از معقول آن امریست که مورد ادراک عقلى قرار گرفته است , مثل تعقل و ادراک حقیقت انسان یا تعقل حقیقت حیوان , لیکن حقیقتى که ادراک عقلى تعلق به آن دارد معقول بالعرض است نه معقول بالذات , زیرا که معقول بالذات آنست که موجود به وجود عقلى باشد و وجودى غیر این وجود نداشته باشد چنانکه توضیح آن در فصل دیگر خواهد آمد . و در این مقام همینقدر باید دانست که مراد از اتحاد عاقل به معقول بالعرض نیست که اشیاى خارجه از عالم نفس و بیرون از صقع قوه عاقله مى باشند زیرا که هیچ عاقلى نمى گوید که جوهر عاقل با انسان و فلک و ملک و حیوان که در خارج از نفس وجود دارند یکى مى باشند ( ۷ ) و این در نهایت ظهور است بلکه مراد اتحاد عاقل به چیزیست که در صقع وجود نفس وجود دارد و اعتبار وجود و
هستى او در خارج از عالم نفس نیست و آن معقول بالذات است .
فصل دوم در بیان تشریح حقیقت معقول بالذات بدانکه نفس ناطقه در علم و ادراک حقائقى که از ذات خود بیرون مى باشند محتاج است به صورتى و مثالى از آن حقائق که آن صورت با حقائق خارجیه در ماهیت یکى باشند و در وجود و هستى مغایر و مخالف , و آن صورت را علم و صورت علمیه و معقول بالذات گویند و اشیاى خارجیه به توسط آن صورت , معلوم نفس و حاضر در عالم نفس هستند و بدون توسط آن صورت ربطى و اتصالى به نفس ندارند . ولیکن آن صورت علمیه معقول , بخودى خود بدون واسطه چیز دیگر در نزد نفس حاضر و متمثل است و مثل خود نفس عاقله مجرد و غیر محسوس است و قائم به ماده و جسم نیست و وجودى غیر وجود ارتباطى و اتصالى به جوهر نفس ندارد . و از این جهت است که گویند صورت علمیه که معقول بالذات است , وجود واقعى آن همان وجود اوست براى نفس , یعنى هرگز اضافه و اتصال آن به نفس از وجودش زائل نخواهد شد بلکه اگر اضافه آن صورت معقوله علمیه وقتى از نفس قطع و زائل شود وجود واقعى آن هم محو و باطل خواهد شد نه اینکه خود صورت باشد و اضافه به نفس نداشته باشد .
خلاصه چنین صورتى که از اشیاى خارجیه منعکس به جوهر نفس مى
شود و منشأ انکشاف
و معلومیت آنها مى گردد همان معقول بالذات است که در فصل اول
اشاره کردیم.... .