دو شاهزاده برادر ، به نامهای شهریار (یا شهرباز) و شاه زمان ، مورد
خیانت زنان خود قرار می گیرند شاه زمان ترک پادشاهی کرده و راهی دیار برادر
می شود و شهریار هم به انتقام خیانت همسرش هر شب دختری را به نکاح در می
اورد و بامداد دستور قتلش را می داد .
تا اینکه دیگر دختری در شهر نمی ماند و وزیر شهریار که دو دختر به نامهای
شهرزاد و دنیا زاد داشت و به شدت نگران این قضیه بود به پیشنهاد شهرزاد وی
را به عقد پادشاه درمیاورد.
شهرزاد همان شب به شهریار می گوید که خواهری دارد که هر شب با قصه های او
به خواب می رود و درخواست می کند که همان شب خواهرش را به قصر بیاورند تا
برای بار اخر برایش قصه بگوید .
دنیا زاد می اید و شهرزاد قصه گویی را آغاز میکند ، شهریار هم که مسحور
این قصه شده بود مهلت میدهد که فردا شب ادامه قصه را بشنود و بنابراین کشتن
شهرزاد را موکول به بعد می کند و این قصه گویی ها هرشب ادامه پیدا می کند
......